Wednesday, December 29, 2004

Monday, December 27, 2004

تفلد



چو گلها سراپا نشاط و شوری
تولدت مبارک
تولدت مبارک
پرنیان عزیزم
تولدت مبارک

Wednesday, December 22, 2004

یه خواب ترسناک



نمی دانم چرا آن شب
نگاه یخ زده ام
در شعله های گرم نگاهت
فنا نشد
نمی دانم چرا آن شب
دلم حیران به دنبال تو
برای راز و نیاز می گشت
و تو نبودی
نمی دانم چرا آن شب
هق هق اشک هایم را
به سیاهی شب سپردم
و تو رفتی
نمی دانم چرا آن شب
التماس دست هایم را ندیدی
چشم هایم را
که در پس قدم هایت زار گریست
و تو نماندی
نمی دانم چرا آن شب
ناله سر دادم
که بی تو خواهم مرد
و تو خندیدی
و رفتی...تنها ماندم...گریه کردم
و صبح،با تمنای صدای زیبایت
از خواب بیدار شدم
تو بودی،خندیدی
مرا بوسیدی
در انتهای نگاهت ذوب شدم
و خواب آن شب را به فراموشی سپردم

Tuesday, November 30, 2004

دلم گرفته از آن و از این



بازم اومدم نوشتم...آخه همش دلم می گیره

ساقیا بده جامی زین شراب روحانی
تا دمی بر آسایم زین حجاب ظلمانی
طرِِّهً پریشانش دیدم و به دل گفتم
این همه پریشانی بر سر پریشانی
بی وفا نگار من،می کند به کار من
خنده های زیر لب،عشوه های پنهانی
دین و دل به یک دیدن باختیم و خرسندیم
در قمار عشق ای دل کی بود پشیمانی
خانهً دل ما را از کرم عمارت کن
پیش از آنکه این خانه رو نهد به ویرانی
ما سیه گلیمان را جز بلا نمی شاید
بر دل بهایی نه،هر بلا که بتوانی

شیخ بهایی
.................
می خوام یه چیزی بگم
من نمی دونم آدما چرا بعضی وقتا این قد از خود راضی می شن
بعضیا فک می کنن از همون اول که به دنیا اومدن دکتر مهندس بودن
نمی دونن شاید اونا هم یه روز هیچی نبودن و کم کم یاد گرفتن
ولی از تو توقع دارن همه چی بلت باشی و بفهمی
17 روز دیگه کنکور دارم
یادتون نره واسم دعا کنید
حداقل اینجوری روی خیلی از این آدما رو کم می کنم
از همین آدمایی که خودم دیدم زمان لازم بوده تا چیزی
یاد بگیرن...ولی حالا که به ما رسیدن
باید همه چی بلد می بودیم

Saturday, November 13, 2004

خستگی



ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر تو هم سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادیم بخشیده از اندوه بیش
همچو بارانی كه شوید جسم خاك
هستی ام ز آلودگی ها کرده پاک
ای طپش های تن سوزان من
آتشی در سایه مژگان من
ای مرا با شور شعر آمیخته
این همه آتش به شعرم ریخته
چون تب عشقم چنین افروختی
لاجرم شعرم به آتش سوختی
ای دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من
بیش از اینت گر كه در خود داشتم
هر كسی را تو نمی انگاشتم
---------------------------------
نمی دونم از کیه ..... ولی خوشکله

Sunday, October 31, 2004

مرخصی



سلام
خوب با اجازتون اومدم مدت 2 ماه از حضورتون
مرخصی بگیرم......آخه بیست و هفتم آذر ماه
کنکور دارم......واسم دعا کنید
اگه قبول شم خیلی خوب میشه
خلاصه خیلی واسم دعا کنید

Wednesday, October 27, 2004

salam



دل من دیر زمانی است که می پندارد
دوستی نیز گلی است
مثل نیلوفر و یاس
ساقه ترد وظریفی دارد

------------------------------------
یادمان باشد اگر گل چیدیم
برگ و خار و گل وگلبرگ همه
همسایه دیوار به دیوار همند

-----------------------------------
آه افسوس که در برقه ات
شادمانه در دل گریستم

--------------------------------------
تو تنها می روی
بی من
برای من
بهایم چیست؟؟؟
اشک می ریزم
بیا
برگرد
پیش من

----------------------------------------

امروز صبح باز قلبم بهم دروغ گفت
گفت دیگه دوست نداره
هرچی بهش التماس کردم
بهم گفت تو جوونی ، نمی فهمی
گفتم ولی من دوسش دارم
گفت:اون چی؟؟؟اون که تورو نمی خواد
قسمش دادم
گفته می ذاره دو سه روزی فک کنم
شاید راست بگه

--------------------------------------

شاید تو یه جدال سخت با سرنوست
با پوز زمین بخوری
-----------------------------------------

دیگه خستم
فردا صبح می رم دادگاه تقاضای طلاق میدم
:عزیزم من دوست دارم
دیر گفتی

---------------------------------------------

بعضی وقتا یه عزیزم گفتن به یکی
از صد تا فحش هم بدتره
من امروز شنیدم

-----------------------------------------

من بهت کمک می کنم
ولی درست لحظه ای که می خوامت
می ری
از زندگی بدم می یاد
وقتی می ری سبزه ها رو له نکن
من با اشکام آبشون دادم

-----------------------------------------

اگه توقع یک لحظه دیدنت خودخواهیه
من خودخواه ترینم



Tuesday, October 26, 2004

GOD



God is not going to ask me how much I made.
He will ask me how much I gave.

God will not ask me about the size of my house.
He will ask me did I invite Him in.

God will not ask me about the elegance of the neighborhood.
He will ask me how I treated my neighbor.

God will not ask me what kind of car I drove.
He will ask me did I give those with no car a ride.

God will not ask me about the beauty of my wife.
He will ask me did I treat her with love.

God will not ask me about the style of my clothes.
He will ask me did I help clothe others.

God will not ask me the size of my bank account.
He will ask me how much is in my heavenly account.

God will not ask me how many children I fathered.
He will ask me if I was a good father to my children.

God will not ask me did I achieve fame.
He will ask me about my reputation.

God will not ask me if I traveled the world.
He will ask me did I improve the world.

God will not ask me about the troubles that I had.
He will ask me if I helped comfort the troubled.

God will not ask me if I did miracles in the name of His Son.
He will ask me if I really knew Him.

Sunday, October 24, 2004

چرا



My mother used to ask me:
"What is the most important part of the body?"

Through the years I would take a guess at what I thought was the
correct answer.

When I was younger, I thought sound was very important to us as
humans, so I said, "My ears, Mommy."
She said, "No Many people are deaf.
But you keep thinking about it and I will ask you again soon."

Several years passed before she asked me again. Since making my
first attempt, I had contemplated the correct answer. So this
time I told her, "Mommy, sight is very important to everybody,
so it must be our eyes. She looked at me and told me, "You are
learning fast, but the answer is not correct because there are
many people who are blind."

Stumped again, I continued my quest for knowledge. Over the
years, Mother asked me a couple more times and always her answer
was, "No, but you are getting smarter every year, my child."

Then last year, my grandpa died.
Everybody was hurt.
Everybody was crying.
Even my father cried.
I remember that especially because it was only the second time I
saw him cry. My Mom looked at me when it was our turn to say
our final good-bye to Grandpa.

She asked me,
"Do you know the most important body part yet, my dear?"

I was shocked when she asked me this now.
I always thought this was a game between her and me.
She saw the confusion on my face and told me,
"This question is very important.
It shows that you have really lived in your life.

For every body part you gave me in the past, I have told you was
wrong and I have given you an example why.
But today is the day you need to learn this important lesson."

She looked down at me as only a mother can.
I saw her eyes well up with tears. She said,

"My dear, the most important body part is your shoulder."

I asked, "Is it because it holds up my head?"
She replied, "No, it is because it can hold the head of a friend
or a loved one when they cry.

Everybody needs a shoulder to cry on sometime in life, my dear.
I only hope that you have enough love and friends that you will
always have a shoulder to cry on when you need it."

Then and there I knew the most important body part is not a
selfish one. It is sympathetic to the pain of others.

People will forget what you said...
People will forget what you did....
But people will NEVER forget how you made them feel.



Saturday, October 23, 2004

چیه مگه



دوست دارم گریه کنم ، جیغ بزنم ، داد بکشم
دوست دارم هزارتا فریاد بکشم
دوست دارم تو آسمون ابر بکشم
رو همه ستاره ها خط بکشم
دوست دارم یه کلبه تنها بکشم
واسه از دست دادنت آه بکشم
دوست دارم تنهایی رو صدا کنم
تو منو دوست نداری ، چرا باید خدا خدا خدا کنم
دوست دارم یه روز تو هم پیشم باشی
تو همیشه دوست داری بی من باشی
دوست دارم قهر کنم و برم دیگه
زندگی چیه مگه بی تو دیگه.....

Thursday, October 21, 2004

می شناسی؟؟



سلام
یادم باشد امروز باز به تو سلام کنم
سلام
می شناسی؟؟؟؟؟
چندین بار است در
پس این کوچه ها سلامت کرده ام
می شناسی؟؟؟؟؟
همان رهگذر تنها
همان که روزی با روی باز به او سلام کردی
نمی دانم چرا دگر سلامم را جواب نمی دهی؟؟؟؟؟
ولی من باز هر صبح بعد از یک جدال سخت
به رویت لبخند می زنم
و به تو می گویم
سلام
چه حس سختی است
که من برایت غریبم
چه حس تلخی است که سلامم دگر هیچ معنایی ندارد
نمی دانم شب چه از من ربود؟؟؟؟
تورا؟؟؟؟
شاید خودم را از خودم ربود
و تو می روی
من می خندم
شاید روزی با تمام آرزوهایم
بمیرم
و تو بر سر مزارم گل بیاوری
گریه کنی
سلام
مرا می شناسی؟؟؟؟؟
همان که به امید جواب سلامت چندین بار در خم کوچه منتظرت ماند
می شناسی؟؟؟؟؟
همان که شب ها به امید صبح ، و شاید به امید تو اشک ریخت
همان که خواب خوشش هیچ شبی بی اشک معنا نداشت
مرا می شناسی؟؟؟؟
همان که با امید حضور تو وجودش کمرنگ شد
و با یاد تو مرد
و شاید در آرزوی تو
می دانم که نمی شناسی

Tuesday, October 19, 2004

تصادف



دیروز بعد از تمرین
با خاله سوسکه سوار تاکسی شدیم
خلاصه
سر یه فلکه راننده اومد آرتیس بازی دراره
جناب آقای کامیون هم مستقیم اومد وسط ماشین
خلاصه ماشین با یه تکان بسیار محکم خورد به جدول
و خاله هم با کله رفت تو شیشه
منم محکم خوردم به خاله
من و خاله هم پیاده شدیم از ماشین
ولی همین که پیاده شدیم
خاله قش کردو سرشم خون اومد
زنگ زدیم آمبولانس اومد و با خاله رفتیم بیمارستان
خاله همش گریه می کرد منم گریم گرفته بود
خلاصه چون من اونجا پارتی داشتم
سریع از خاله سیتی اسکن کردن
ولی ضربه مغزی نشده بود شکر خدا
بعدشم بردنش بخش و سرشو بخیه کردن
مجبور شدن موهای خاله رو بچینن
خاله هم همش گریه می کرد
خلاصه تو این مدت الناز هم با باباش اومد
الناز هم فقط گریه می کرد
بعدشم یه سرم به خاله وصل کردن و 2 ساعت بعد مرخصش کردند
دیشب هم که بهش زنگ زدم حالش خیلی بد بووووووود
واسش دع_______________________ا کنید



Thursday, October 14, 2004

ماه عسل



دختر خاله عزیزم امروز بعد از چهار سال
با آقاشون رفتن ماه عسل
تو این چهار سال تا می یومدن برنامه ریزی کنن واسه عروسی
یکی می افتاد می مرد
اغلب هم فامیل درجه یک
آخرش هم امروز رفتن ماه عسل
یه خبر خوب دیگه
فهیمه گلی دوست عزیزم و آقا افشین هم
امروز عقد کردن
لی لی لی لی لی لی لی لی
مبارک مبارک عروسیشون مبارک
ناراحت نباشید،نوبت شما هم می شه

Monday, October 11, 2004

ذره




مهرخوبان دل و دین از همه بی پروا برد....رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد
تو مپندار که مجنون سر خود مجنون گشت....ازسمک تا به سهایش کشش لیلی برد
من به سر چشمه خورشید نه خود بردم راه....ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد
من خس بی سر و پایم که به سیل افتادم....او که می رفت مرا هم به دل دریا برد
جام صهبا ز کجا بود مگر دست که بود؟....که در این بزم بگردید و دل شیدا برد
خم ابروی تو بود و کف مینوی تو بود....که به یک جلوه ز من نام و نشان یکجا برد
خودت آموختیم مهر و خودت سوختیم....با بر افروخته رویی که قرار از ما برد
همه یاران به سر راه تو بودیم ولی....خم ابروت مرا دید و ز من یغما برد
همه دلباخته بودیم و هراسان ز غمت....همه را پشت سر انداخت ، مرا تنها برد
..........................نمی دونم از کیه........................

دیشب داشتم تست می زدم این شعرو خوندم
منم خوشم اومد نوشتمش اینجا
نوشته بود اینا همه خطاب به خداست
ولی من فکر نمی کنم

Sunday, October 10, 2004

تحقير



نباشی open mind شايد اگه
داخل يه جمع بدون اينکه کسی بخواد تحقيرت کنه تحقير شی
چرا آدما اين همه فرق می ذارن بين همديگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

Monday, October 04, 2004

رقیب



احساس می کنم یه آدمیم که هیچ کس دیگه دوسم نداره
حتی همون یه نفری که مطمئن بودم دوسم داشت
فقط تو زندگیتون هیچ وقت سعی نکنین جای کسی رو بگیرید
هیچ وقت سعی نکنید دروغ بگید
هیچ وقت سعی نکنین ..... نمی دونم
ولی الان دوست دارم بمیرم
خیلی سخته که یه رقیب جای تورو خیلی راحت تصاحب کنه
از رقیب همیشه بترس

Friday, September 24, 2004

احساس



وقتی احساس کنی به یه نفر نیاز روحی داری
شاید دروغ هم بگی
--------------------------
زندگی خيلي زيباست مثل گلای قالی
اگه ازش دور شدی بدون خيلي بی حالی
زندگی مثل حس ..حس بهاری شدن
حس خوب يه لذت.. با عشق همراهی شدن
زندگی مثل برف..هی می ريزه تو ناودون
ما هم بازيگراشيم...شاديم از ريزش اون
زندگی جوی آبه رد می شه هی تند وتند
بپا عقب نمونی سرعتت رونکن کند
زندگی مثل دريا عظيمه و آبيه
تو اين درياي آبی عده ای مرغابيه
زندگی مثل مرگ .. مرگ گلای باغچه
ما هم يه روز می ميريم ..مثل مرگ يه غنچه
خوشحالی و غم و درد جزء زندگيمونه
بيايد شادی كنيم ما تا غم تنها بمونه

می دونم تکراریه...ولی من دوسش دارم

Wednesday, September 22, 2004

انسان



این قدر دوست دارم فلسفه انسان بودن رو بدونم
آخه ما با حیووون چه فرقی داریم
باز حیوونا قدر همو می دونن
ولی ما چی؟؟؟
می گن انسان حیوان متفکره
ولی بعضیا از حیووون هم کمترن
امروز قلبم درد گرفت
خیلی بد جور شکست
از یه همچین کسی توقع نداشتم
احساس کردم امروز یه جو بد تو خونه بود
اونم واسه کسایی که ما دوسشون داشتیم
و شاید هم در تمام سختیها پیششون بودیم
ولی اونا بد جوری دلمونو شکوندن
چه قد امروز واسه مامانم گریه کردم
اون خیلی بد تر از من ضربه خورده
ولی سرمو گذاشت رو پاهاش و موهامو نوازش کرد
تازه فهمیدم آدما اون چیزی نیستن که ما می بینیم

Saturday, September 18, 2004

پیتزا



جای همگی خالی
دیروز با ایشون
تمام شیراز رو گز کردیم
واسه دو تا پیتزا
نبود که
در آخر هم بالاخره
یه جای دنج پیدا کردیم
و پیتزا رو استادش کردیم
کلی هم با این خاله خندیدیم
بعد هم رفتیم یه اجرا از
یه گروه آلمانی
اونم جالب بود
خاله سوسکه به همتون سالم رسوند

Friday, September 17, 2004

فرار



اینو اینجا خوندم



امشب كه داشتم ازش جدا مي شدم خيلي دلم مي خواست ببوسمش خيلي،ولي اگه اينكار و مي كردم جابجا سكته مي كرد.مطمئنم.ولي بالاخره خودم يه روز يا شايدم يه شب اينكار و مي كنم!به اون كه اميدي نيست امروز به يه چيزي فكر مي كردم، وقتي هست خيلي خوبه، زماني كه با تلفن قربون صدقم ميره خيلي خوبه ،اما وقتي نيست، اتفاق خاصي نمي افته و شايدم جاي خاليش خيلي احساس نشه!نمي دونم قاطي كردم.احساس مي كنم پسر خيلي صاف و صادقي هست وگرنه اگه هر پسري از اول بهم بگه كه مثلا 10 دوست دختر ديگه هم داره ،منم مي فهمم كه چقدر روي اين آدم براي دوستيم حساب باز كنم.نمي خوام كه داد و دعوا راه بندازم يا مثلا ارتباطم و باهاش قطع كنم.نمي دونم..... دچار گمگشتگي شدم.سيستم زندگيم بهم ريخته.هميشه خودم بودم و خودم و به آدم ديگه ايي فكر نمي كردم .مشكلاتم هم يا كار بود يا درگيريهاي كوچيك ديگه ولي الان... ،يه جورايي با دلتنگي غريبه ام .اما نمي دونم در مورد اين آدم چرا اينجوريه. روراستي اون به منم سرايت كرده.وگرنه من اصولا عادت ندارم همه چي و بيان كنم.اونم صاف توي چشم طرف.مثلا اگه از كسي ناراحت بشم محاله بهش بگم .چون فكر مي كنم يا مي فهمه و يه كار بدي و انجام مي ده و يا نمي فهمه و تصور مي كنم در هر دو حالت گفتن يا نگفتن من تفاوتي نخواهد داشت.من كه مسئول آگاه كردن آدمها(درصورتي كه ندانسته كاري و مي كنن )نيستم.ولي تا حالا هر بار از دستش ناراحت شدم صاف صاف بهش گفتم.نمي دونم چرا اينجوري شدم. اصلا هم برام خوشايند نيست.حس ميكنم بدون اينكه بخوام دارم از خودم دور مي شم من ازش دلگيرم.امروز بهش گفتم: يه جورايي باهم بد شديم، نه؟ گفت من كه با تو خوبم لابد تو با من بد شدي. مي خوام بهش بگم. بهش مي گم از يه رابطه فقط آرامش مي خوام. فقط همين.دوستي كه آرامش آدم و بگيره،چه دختر و چه پسر به درد نمي خوره و بايد كنار گذاشته بشه. من آدمي نيستم كه با ده نفر دوست باشم تا وقتي از دست يكيشون ناراحتم برم سراغ اون يكي. اگه نگم روي دلم تلنبار مي شه و باعث مي شه سر هرچيز كوچيكي ازش دلخور بشم خدايا حالم بده دارم ميميرم قلبم داره مي آد توي دهنم.واقعا اين منم؟ بعد از اون دعوا چه دليلي ميبينه كه بياد؟ خيلي دوسش دارم. خيلي دوسش دارم؟نمي دونم واقعا نمي دونم . الان چي بايد بهش بگم؟ مي گم ما به درد هم نمي خوريم. آخه چه حرف ديگه ايي ميشه زد؟چه حال بدي دارم چه فضاي بدي خواهد بود.آخ دست و پام مي لرزه. اه ،چرا من اينجوري ام؟ يه حس غريب و تلخ مدتها بود كه آزارم مي داد. نمي فهميدم چيه ولي مي دونستم به دوستيم با.... ربط داره. مدام به خودم مي گفتم تو اينجوري نبودي ،داري از خودت دور مي شي، داري از اصولت فاصله مي گيري، داري فداكاري ميكني ، داري خودت و ناديده مي گيري ، احساس باختن، له شدن، حقير شدن، به زمان نياز داري تا دوباره خودت بشي. يه شكاف عميق بين عقايدم با رفتارهام ايجاد شده بود.ويژگيهاي مثبت و خوبيهاي ... هم نمي تونست اين حالت و ازم دور كنه. عذاب ميكشيدم و هيچ كسي و نداشتم تا ازش بپرسم كه چيكار بايد بكنم. نكنه دارم عاشق مي شم؟ من بالاخره نفهميدم آدمها اول همديگر و دوست دارن و به مرور عاشق هم مي شن يا اينكه اول عاشق ميشن و كم كم عشقشون تبديل به دوست داشتن مي شه؟چرا بهترين دوست من كه تمام لحظه هاي تنهاييم و پر مي كرد بايد بره ؟ خيلي تنهام . خسته و كلافه و عصبي ام . قاطي كردم . هيچ مشكلي و نميتونم حل كنم.يه عالم موضوعات نگران كننده دور سرم ميچرخه ولي نميتونم ذهنم و متمركز كنم و در موردشون تصميم گيري كنم اصلا نميتونم. خيلي فكرم خسته است. خيلي. دانشگاه ،كار،رابطم با خانوادم، دوستام همه و همه دچار مشكل شده ولي حتي قدرت فكر كردن بهشون و هم ندارم ، چه برسه به اين كه بخوام حلشون كنم. مدام ميگم باشه فردا، فردا حتما راجع بهش فكر ميكنم ،اين فردا كي ميخواد بياد ؟ نميدونم. ولي مطمئنم كه همين روزها دوباره حالم سر جاش مياد.نميشه كه اين وضع ادامه پيدا كنه .فقط اميدوارم زودتر روبه راه بشم . چقدر برام غريبه بود . نمي تونستم حرف بزنم . آخه به يه غريبه چي ميشه گفت. دارم با خودم كلنجار ميرم . از اونجايي كه هميشه تابع بي چون و چراي قلبم بودم ، اين جدال برام عجيبه . به نظرم يه چيزي در من تغيير كرده كه عقلم ميتونه با قلبم بجنگه . خودم و رها كردم تا ببينم چي پيش مياد . نميخوام خودم مجبور كنم تا بين قلب و عقلم يكي و انتخاب كنم . ميخوام ببينم چه اتفاقي مي افته . مطمئنم هر چي پيش بياد براي من خير خواهد بود . مطمئنم . يه چيزي در من تغيير كرده كه يه جورايي ، هم ميدونم چيه و هم نمي دونم . به نظر من بين هر دو آدمي يه سري زنجير هاي حسي وجود داره كه اونا رو بهم وصل ميكنه . هر چي تعداد اين زنجيرها بيشتر باشه ، آدمها بهم نزديكتر و وابسته تر ميشن . مطمئنم كه بين من و .... يه چند تايي از اين زنجيرها پاره شده . تا چند روز پيش از اين بابت خيلي ناراحت بودم ولي الآن ديگه اين موضوع ناراحتم نمي كنه . فكر مي كنم اينجوري خيلي هم بهتره . چيزايي كه قبلا ناراحتم مي كرد ديگه اهميتش و برام از دست داده . دچار خلاء خيلي خوبي شدم . جالبه كه اين حس جديد داشت ديوونم مي كرد ولي الان دارم باهاش حال مي كنم . انگار پوست انداختم . درسته زنجيرهايي كه پاره شدن ، زنجيرهاي ناب ترين و عميق ترين حس هاي من بودن ، اما چيزي كه در عوضش بدست آوردم برام خيلي خيلي ارزش داره . من دوباره خودم شدم . جالبه برام كه انقدر حالم خوبه ! اين روزا واقعا به نوشتن احتياج داشتم . چون نوشتن آرومم ميكنه . اما نتونستم بنويسم . شايد يكماه ديگه همه چي برام عادي شه و دوباره مثل قبل بشم ، اما الان نه . الان اون چيزي كه دلم ميخواد و نمي نويسم . دروغ نميگم ، اما اون چيزي كه ته دلم هست و رو هم نميگم ! ميدونم كار خوبي نميكنم . ميدونم اين چيزايي كه مينويسيم اصل حال و روزم نيست ، بلكه در حاشيه اونه . ولي خب چيكار كنم ؟ اعتراف ميكنم كه انقدر شهامت ندارم تا همه چي و بنويسم . بهش گفتم ميخوام اين جريان و بنويسم . گفت مگه وبلاگ داري ؟ گفتم آره ولي آدرسش و بهت نميگم . به خودم گفتم چقدر اين آدم بي ارزشه . الان فكر ميكنم آخه چطور همچين چيزي ممكنه ؟ يعني چي ؟ مثل بچه هاي دوساله رفتار كرده . اصلا برام باور نكردنيه . چقدر اين آدم براي من اداي آدمهاي مودب و درمياورد!!!! خيلي حس بديه . تا قبل از اين ماجرا هيچوقت نمي تونستم بگم كه ... پسر بدي بوده . فكر ميكردم چون يه سري از خصوصيات اصليمون باهم تفاوت داره نتونستيم ادامه بديم . اما الان خيلي حالم بده .فكر ميكنم كسي كه اون همه دوسش داشتم هيچي نبوده !!! گاهي اوقات انقدر اين انتظار عصبيم مي کرد که دلم مي خواست تلفن و بردارم و بهش زنگ بزنم و بگم : اين بازي و تموم کن و برو دنبال زندگيت، من طاقت انتظار ندارم. من محاله ، محاله ، محاله، محاله دیگه عاشق کسی بشم . دیگه نمی ذارم . دیگه نمی خوام عاشق کسی بشم . عاشق چیه؟ حتی نمی ذارم هیچوقت به کسی علاقمند بشم . قول شرف می دم ، قسم می خورم دیگه هیچوقت نذارم این اتفاق بیفته . من یه تغییری کردم. نمی دونم در اثر چی ، ولی به این نتیجه رسیدم که حرف .... درست بود که می گفت " تو نمی تونی تا ابد با زندگی بجنگی " . راست میگه ( یعنی میگفت ) البته من اسم کاری و که می کنم جنگ نمی ذارم ، اما به هر حال اون درست می گفت و من دارم فکر میکنم و تصمیم میگیرم که مدل زندگیم و عوض کنم . یعنی می تونم ؟ عجیبه ! انگار هیچوقت نبودی.



Wednesday, September 15, 2004

تولد



امروز تولد منه
مرسی که به من تبریک گفته بودید
هورا ... هورا
تولد ... تولد
فاطی جون هدیه من برات یه دنیا عشقه
زندگیم با بودنت درست مثل بهشته
تو خونه سبد سبد گلهای سرخ و میخک
فاطی جون دوست دارم تولدت مبارک

Monday, September 13, 2004

مرگ



گفتی بیا
گفتی بمان
گفتی بخند
گفتی بمیر

آمدم
ماندم
خندیدم
مردم

============================
شده تا حالا با یه نفر برخورد کنید
که رفتارش اشتباهِ
خودشم می دونه
ولی از شما می خواد اون رفتار رو درست کنید


شده تا حالا کارهای اشتباه رو توجیح کنید
فقط به خاطر لذتی که از اون کارها می برید
نفرت تنها حسی که الان دارم
حسرت خوردن به گذشته
افسوس

Thursday, September 02, 2004

شب

شب گشته سیه همچو بهاری غمگین
همچون دل من در آرزوی تو نگین

شب گشت و دگر از تو ندارم خبری
من خسته و نالان ز پس بی خبری

شب گشت و دگر نیست مرا پای عبور
حتی دگرم نیست امیدی به حضور

شب گشت و تو را با من تنها دوری
پنهان شده ام در آرزوی نوری

شب گشت و مرا برد به سویی نالان
گم شد سخنم در آن سکوت و باران

شب گشت و ندانم دگر این بازی چیست
آن سایه به دنبال من نالان کیست؟؟؟؟

Thursday, August 12, 2004

تنهام


یه چند روزی خیلی تنهام
انگار اصلا تا حالا هیچ دوستی نداشتم
من سعی کردم همیشه واسه دوستام
دوست خوبی باشم شاید هم نبودم
ولی سعی کردم
تو بدترین شرایط تنهاشون نذارم
ولی الان که به دوستام نیاز دارم
هیچ کس نیست
تازه وقتی هم احساس درونیم
رو واسشون می گم
یا اینکه دو هفته است آرزو داشتم
باهاشون یک کلمه درد دل کنم
همشون اینقدر مشکلات و درگیری های
شخصی دارن که حتی از گفتنش هم پشیمون می شم
چه قدر دوست داشتم الان .....بی خیال

Monday, August 09, 2004

تولد



دیروز تولد صمات بود
خیلی به من خوش گذشت
من صماتو خیلی دوست دارم
یه چیز قشنگی که دیروز دیدم
این بود که روی کیک نوشته بود
صمات جونم تولدت مبارک
و قشنگ تر از اون محبت ،صمیمیت
وعشقی بود که بین همهء بچه ها بود

Thursday, August 05, 2004

چشم به راه

،خدایا
آنان که همه چیز دارند
مگر تو را
به سخره می گیرند
آنان که هیچ ندارند
!!!!مگر تو را
"رابیندرانات تاگور"
------------------------------------------------
بازم اومدم
می دونی امروز خیلی خستم
تنها شدم
بازم برگشتم به اول خط
تنها و خسته
غمگین
درون وجودم گم شدم
بازم شکستم
ولی دیگه کسی نیست که
غرور شکستم رو جمع کنه
دیگه کسی نیست
می خوام احساس کنم که یه روز کنار ساحل
اون جا که هیچ کس نیست
خوشبخت می شم
تنها
ولی....بازم قلبم به من دروغ گفت
بی تو می میرم

Wednesday, July 14, 2004

تو



تو به من می گویی آخر این جاده چشم ها خیره به ما
در نگاشان عشقی است ، سرد اما گرماست
تو به من می گویی اول راه کجاست
جاده اش طولانی است
خستگی کم پیداست
تو به من می گویی زندگی کوچ تمام لحظه ها از بر ماست
این زمین فرشش است
بالاتــر........ خانهً ستاره هاست
تو به من می گویی قصه ها روئیایی است
دیو افسانه ما سخت در تنهاییست
تو به من می گویی با وجود من وتو
زندگی شیرین است
قصه ها رنگین است
تو به من می گویی
........
نمی دونم بقیه اینو چی بنویسم
شما نظر بدید

Monday, July 12, 2004

سفر به خیر



به کجا چنین شتابان
گون از نسیم پرسید
دل من گرفته ز این جا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان؟
همه آرزویم،اما
چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان
به هر آن کجا که باشد
به جز این سرا ،سرایم
سفرت به خیر اما
تو و دوستی ،خدارا
چو از این کویر وحشت
به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها،به باران
برسان سلام ما را
=========================
محمد رضا شفیعی کدکنی

Sunday, July 11, 2004

دو نیمه



می گن همیشه نیمه پر لیوان رو ببین
ولی به نظر من همیشه باید لیوان رو دید
هم نیمه پر و هم نیمه خالی

Monday, July 05, 2004

خزان



گفته بودم پس از این همچو بهار شادم من
ولی افسوس خزان عمر من سخت بجاست
من خودم می جنگم
با همه طوفان ها
با برف ها ، باران ها
هرچه نسیم بهاران است به منزل آرم
بعد از این،بهار است که در وجودم خانه خواهد کرد
و من شادم
می خندم
غم را به دست باد می سپارم
دلم را از هر چه غبار غم است خانه تکانی می کنم
و به استقبال آن لبخند زیبا می روم
آن را از چمدانی که سالهاست آن را به دست فراموشی سپرده ام
برمی دارم
وروبروی آینه،آن لبخند زیبا را بر لبانم می گذارم
و می خندم
تا عمر هر چه خزان است به پایان آید

Sunday, July 04, 2004

اوج آسمان



امشب در سر شوری دارم
امشب در دل نوری دارم
باز امشب در اوج آسمانم
رازی باشد با ستارگانم
امشب یک سر شوق و شورم
از این عالم گویی دورم
از شادی پر گیرم که رسم به فلک
سرود هستی خوانم در بر حور و ملک
در آسمان ها غوغا فکنم
سبو بریزم ساغر شکنم
امشب یک سر شوق و شورم
از این عالم گویی دورم
با ماه و پروین سخنی گویم
وز روی مه خود اثری جویم
جان یابم زین شب ها
می کاهم از غم ها
ماه و زهره را به طرب آرم
از خود بی خبرم ز شعف دارم
نغمه ای بر لب ها
امشب یک سر شوق وشورم
از این عالم گویی دورم

Monday, June 28, 2004

گابریل گارسیا مارکز



سیزده نکته برای زندگی

یک:دوستت دارم نه به خاطرشخصیت تو
بلکه به خاطر شخصیتی که من در هنگام با تو بودن پیدا می کنم

دو:هیچکس لیاقت اشکهای تو را نداردو کسی که چنین ارزشی دارد
باعث ریختن اشک های تو نمی شود

سه:اگر کسی تو را آن طور که می خواهی دوست نداشت به این معنی نیست
که تو را با تمام وجودش دوست ندارد

چهار:دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد
ولی قلب تو را لمس کند

پنج:بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنار
کسی باشی وبدانی که هرگز به او نخواهی رسید

شش:هرگز لبخند را ترک نکن حتی وقتی ناراحت هستی چون هر کس امکان دارد عاشق لبخند تو باشد

هفت:تو ممکن است در تمام دنیا فقط یک نفر باشی
ولی برای بعضی افراد تمام دنیا هستی

هشت:هرگز وقتت را با کسی که حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند نگذران

نه:شاید خدا خواسته که بسیاری افراد نامناسب را بشناسی
وسپس شخص مناسب را،به این صورت وقتی اورا یافتی بهتر می توانی شکرگزار باشی

ده:به چیزی که گذشت غم مخور به آنچه پس از آن آمد لبخند بزن

یازده:همیشه افرادی هستند که تو را می آزارند با این حال همواره به
دیگران اعتماد کنو فقط مواظب باش به کسی که تو را آزرده اعتماد نکنی

دوازده:خود را به فردی بهتر تبدیل کن و مطمئن باش که خود را می شناسی
قبل از اینکه شخص دیگری را بشناسی و انتظارداشته باشی او تو رابشناسد

سیزده:زیاده از حد خود را تحت فشار نگذار بهترین چیزها زمانی اتفاق
می افتد که انتظارش را نداری

Wednesday, June 16, 2004

مملی



مملی دایی شده
محمد جوووون من واقعا از طرف خودم و مژی تبریک می گم
(امیدوارم هر چه زودتر با چمدونهای پر از سوقاتی (واسه من
برگردی ایران پیش زنت که چشم به راهته
به حاجی هم خیلی سلام برسون
به مامانی هم سلام برسون
به آبجی جون هم تبریک بگو
همین
-----------------------------------------
مملی یکی از دوستای خوب من و مژی هست
که الان در آلمان به سر می بره
و همون جا هم دایی شده
شما هم بهش تبریک بگید

Monday, June 14, 2004

خوشحالم



امروز خيلي خوشحالم
همين
دست .... دست

Thursday, June 10, 2004

cup



My Cup Has Overflowed
======================

I Drink From My Saucer


I've never made a fortune,
and I'll never make one now,
But it really doesn't matter
'cause I'm happy anyhow.

As I go along my journey
I'm reaping better than I've showed.
I'm drinking from the saucer
'Cause my cup has overflowed.

I don't have a lot of riches,
And sometimes the going's tough
But with kin and friends to love me
I think I'm rich enough.

I thank God to the blessings
That His mercy has bestowed.
I'm drinking from the saucer
'Cause my cup has overflowed.

He gives me strength and courage
When the way grows steep and rough,
I'll not ask for other blessings for
I'm already blessed enough.

May we never be too busy
To help bear another load.
Then we'll all be drinking from the saucer
When our cups have overflowed.

~(c) John Moore, 1970~



Wednesday, June 09, 2004

دیدن تو



یه روز برای دیدنت می رم تا اوج آسمون
تا اون بالا یا این پایین،هر جا هستی پیشم بمون
یه روز برای دیدنت می رم پیش ستاره ها
برای بودن پیش تو می رم پیش خدا و ماه
یه روز برای دیدنت می رم پیش دریا وآب
برای گرمی تنت می رم تا پیش آفتاب
یه روز برای دیدنت یه قلب تنها می کشم
یه قلب تنها و ظریف به وسعت آه می کشم
یه روز برای دیدنت یه موج آبی می کشم
تو، دریا هم اگه باشی بدون که خسته نمی شم
یه روز برای دیدنت یه دسته مریم می یارم
دوست ندارم هیچ وقت برات یه ذره هم غم بیارم
یه روز برای دیدنت به هر جایی سر می زنم
تا بدونی دوست دارم،عاشق خنده هات منم


Monday, June 07, 2004

مدل



من سخت دنبال مدل لباس هستم
هر کی مدل خوکشل داره بفرسته واسه من
عروسی پسر عمو جان و پسر خاله جان
و.......این اقوام آقای پدر هم از انگلیس و
آمریکا اومدن می خوان اینجا جشن بگیرن
حالا مردک 2 تا بچه داره ها
ولی زده به سرش اینجا جشن بگیره
همشون هم شب قبل از عروسی حنا بندان هم داران
یعنی 60 دست لباس باید بدوزیم
ایشالا تا باشه عروسی
ما که بخیل نیستیم
من الان تو کافی نت هستم
این آقاهه داره پلو میگو می خوره
منم می خوام
راستی این فیلم ملاقات با طوطی رو
هیچ کدوم نروید
چون آخر فیلم مسخرست

Sunday, June 06, 2004

سفر



یاد داری که ز من خنده کنان پرسیدی
چه ره آورد سفر دارم از این راه دراز؟؟؟؟
چهره ام را بنگر تا به تو پاسخ گوید
اشک شوقی که فرو خفته به چشمان نیاز
چه ره آورد سفر دارم ای مایهءعمر
سینه ای سوخته در حسرت یک عشق محال
نگهی گمشده در پردهءرویایی دور
پیکری ملتهب از خواهش سوزان وصال
---------------------------------------
من برگشتم.....شادو سرحال
از همه شما هم ممنونم

Thursday, June 03, 2004

اختیار



می دونید فرق ما آدم ها با فرشته ها چیه؟؟؟
ما انسان هستیم و اختیار داریم...ولی فرشته ها هیچ اختیاری ندارن
ما صاحبخونه هستیم ... پس حق داریم سر یه روز معین مستاجرمون رو
از خونه بندازیم بیرون...چرا؟؟؟چون اختیار داریم... خونه مال خودمون
به فکر هیچ کس هم نیستیم...فقط می خوایم خونه رو از مستاجر بگیریم
دوست داریم آپارتمانی که خودمون صاحبش هستیم رو آتیش بزنیم
میان ازما می پرسن چرا؟؟؟می گیم خونه مال خودم...می خوام آتیشش بزنم
ولی آخه اونایی که اونجا زندگی می کنن چی؟؟؟؟ فقط به فکر خودمونیم
دوستتون ازتون خواسته بر خلاف میل شما اصلا باهاش تماس نگیرید
اونم اختیار داره .... حق داره....دوست نداره باهاتون حرف بزنه
زور که نیست.....هست؟؟؟؟اختیار داره که با کی حرف بزنه و با کی حرف نزنه
شما هم بهتره بری غاز بچرونی.....چرا از این اختیارهامون خوب استفاده نمی کنیم
این چند مدتی که اینجا می نوشتم خیلی برام لذت بخش بود
مخصوصا از روزی که این غالب جدید اومد اینجا
ولی الان اومدم خداحافظی......یه مدت می خوام برم
شاید برگشتم ...شاید هم برنگشتم
تو این مدت دوستای خیلی خوبی پیدا کردم
مثل دونفر که همیشه می گفت شعرام بند تنبونیه
هیچ وقت احساسی که تو شعرام بود رو نمی فهمید
مثل امیر طلا که واقعا از خوندن بلاگش شاد می شدم
جناب آقای حباب و زوربا که همیشه به چشم یه بزرگ تر بهشون نگاه می کردم
از آقای حباب یه چیزه خیلی خوب یاد گرفتم
پرنیان گلی که خیلی دوسش داشتم
بابک جردن....ماهی دودی .... اسپاگتی
و خاله سوسکه و آقا وحید
دلم واسه همتون تنگ می شه
خدا رو چه دیدی شاید 3 روز دیگه برگشتم
ببخشید اگه اسم بقیه رو نیاوردم
«اگه یه روز برگشتی من سعی نمی کنم انتقام بگیرم»


Monday, May 31, 2004

دوست دارم



امروزهوا ابری نبود
اما دلم بارونی بود
تو ساحل اشک چشام
یه چشمه تنها جاری بود
امروز دلم می خواست فقط
یه جایی فریاد بکشم
صدات کنم دوست دارم
یا شایدم داد بکشم
امروزرفتم تو قدیما
بازی وگرگم به هوا
تو اون روزای شادی و
گریه و اشک وآه و آه
امروز کجایی عزیزم
دلم برات تنگ شده
می خوام که فریاد بکشم
زندگی کم رنگ شده
نمی دونی که بودنت
خیلی قشنگ عزیزم
امروز که نیستی دل من
فقط یه سنگ عزیزم
نمی دونی که دوستیمون
مثل گل های یاس و ناز
امروز که تو مریض شدی
گل منم پژمرده باز
می خوام از اون خدایی که
من وتو رودوست می داره
همین الان تو رو بخوام
بازم پیش من بیاره
دوست دارم عزیز من
دوستی ما همیشگی ست
امروز می ره فردا می یاد
اینم مسیر زندگی ست
سلام مامانی گلی......خوبی؟؟؟؟؟ اینجا نوشتم شاید بیای بخونی .....آخه مامانی جونم مگه من چی کار کردم که منو تنبیه می کنی.....من که کار بدی نکردم........اگه هم اشتباه کردم ازت معذرت می خوام.......اصلا مامانی این چند روز بد جور حال منو گرفتی .......همش دارم گریه می کنم ...
مهم نیست ...... خیلی وقت لازم هست که من و تو خیلی چیزارو درک کنیم.



Monday, May 24, 2004

ارائه



آقا همچین ارائه دادیم که باید در تاریخ ثبت شود
همه فک ها آویزان
بس که خشکل بودن این پروژه ها
یه جا هم من داشتم با یکی از آهنگ ها
که رو سایت یکی از بچه ها بود می رقصیدم
که دیدم ای دل غافل
دارن فیمل می گیرن
خلاصه این بود پایان این دفاعیه
ولی خیلی با حال بود
فک کنم 20 بشم

Sunday, May 23, 2004

نداریم



انگار بهش پول می دن که منو اذیت کنه

Saturday, May 22, 2004

تو



آبی وتلاطم دریا
همچو وسعت نگاه تو زیباست
آن صدای رسا و شیرینت
همچو قطعه ای به وسعت دریاست
آن دو چشم سیاه تو انگار
خیره تا بی کران هر فرداست
قلب تو همچو غنچه های امید
که درون حصاری از غم هاست
کاش فریاد می زدم امروز
که همه مهربانی تو بی همتاست

Friday, May 21, 2004

تشکر و قدردانی



با سپاس و تشکر بسیار بسیار بسیار
فراوان از جناب آقای وحیدووو
که این قالب زیبا را طراحی کردند
خیلی خشکل شده.....نه؟؟
یه چیزه دیگه هم می خوام بگم
به این خانومه همراه هم سر بزنید
من که بهش پیشنهاد می کنم
یه کم در باره این پسر شیطونش
بنویسه ولی گوش نمی کنه
جانوری است واسه خودش این آقا سینا
بهش لینک هم بدید بنده خدا


Wednesday, May 19, 2004

سلام



فرض کنید یه دوست دارید که نمی تونید ببینیدش
کلی دلتون واسش تنگ شده
تو این گیرو دار با هم بحثتون می شه
شما هم هی می رید منت کشی
ولی دوستتون هی اون مسئله رو بهتون یاد آوری می کنه
بابا آشتی
نکن همچین
راستی
مردشور مردمی رو ببرن که فقط بلتن پشت سر این
و اون حرف بسازن

Friday, May 07, 2004

غم



این چند روز خیلی اوضاع بی ریخت بود
دلم واسه همه تنگ شده بود
....یه سوال اساسی
اگه بهتون بگن به شرطی میتونی یه کاری رو انجام بدی
که دانشگاه سراسری شیراز قبول شی
و اون کار هم خیلی واستون مهم باشه
چی کار می کنید؟؟؟؟؟؟
خیلی سخته نه؟؟؟؟
ولی باید قبول شم
راستی من با یکی از دوستانم می خوایم یه بلاگ جدید درست کنیم
فکر می کنم تا یه چند روزی نیام اینجا رو آپدیت کنم
ولی دلم واسه همتون تنگ میشه
خیلی بده که اجباری خواسته های دیگران رو براورده کنی

Tuesday, April 27, 2004

آهو



در کنار چشمه ای نزدیک شهر
آهوی وحشی خرامان می دوید
حال اما با وجود من و تو
هیچ کس آهوی وحشی را ندید
آهوی وحشی...کجایی مهربان؟؟؟
وصف زیبایت همیشه بر زبان
آهوی وحشی....تو بودی بهترین
پس کجایی؟؟؟باز گرد ای نازنین
آهوی وحشی...غم دوری بداست
چشمه هم از دوریت ساکت شده است
آهوی وحشی...دل من خسته است
از همان لحظه که آهو رفته است
آهوی وحشی به یاد گریه ها
عکس زیبای تو در آن برکه ها
چه چه آن بل بل شیرین سخن
قصه مادر بزرگ خوب من
آهوی وحشی...فرامشت شده؟؟؟
بهترین بودی تو نزد همه؟؟
آهوی وحشی...بیا زیباترین
بعد تو من مانده ام تنهاترین
آهوی وحشی...غم دوری بداست
برکه هم از دوریت ساکت شده است
آهوی وحشی بیا پیشم بمان
آهوی من ..بهترین... ای مهربان
--------------------------------------------
اگه خشکله و با محتوا بود من گفتم و گرنه یه شاعر گمنام
ولی تورو خدا نظر بدید که این شاعرهء گمنام یک کم خشکل تر بنویسه

Thursday, April 22, 2004

دوست



کاش می توانستم از وسعت بیکران صمیمیت وجودت تشکر کنم
دوستت دارم

Wednesday, April 21, 2004

سلام



دیروز تفلد یه دوست بود
یادم رفته بود
پروژه به خوبی و خوشی پیش می رود
هفته دیگه هم دفاعیه هست
ملالی نیست جز دوری شما
همین
تا بعد

Saturday, April 17, 2004

پروژه



دیشب کامپیوترم ریخت به هم
تمام پروژهم از رو هارد پا ک شد
هیچ کس هم دیشب نبودکمکم کنه
تا ساعت 6 صبح داشتم ویندوز نصب می کردم
الان هم هیچکس نیست کمکم کنه
کلی سی دی هم می خوام
ولی ملت تحویل نمی گیرن
کلی اعصابم به هم ریخته
الان هم کافی نت هستم
واسم دعا کنید

Wednesday, April 14, 2004

2khtar amoooo



یه دختر عمو تهرونی به جمع نوادگان اضافه شد
اسمش هم کاملیا ست
یعنی گل بابونه
من که بهش می گم گل بابونه
من امروز یکی از دوستا مو اذیت کردم
ازش معذرت می خوام
ولی شاید بلاگ منو نخونه
در ضمن معذرت خواستن هم راه خوبی نیست
در عمل باید بهش نشون بدم
در هر حال
loveeeeeee loooooooooo

Tuesday, April 13, 2004

ASP

ghabele tavajohe koleyeye kasani ke balatan web site tarahi konan
be yek nafar ensane ghabele dastrasi ke ashena be ASP bashad niyaz mandim
toro khoda age mishnasid eghdam konid
va ella in haghir projeye payani ra kharab erae midaham
love u
ba bye

Monday, April 12, 2004

السلام



صبح شده و خورشید تو آسمونه
امروز کسی قدرشو نمی دونه
فردا شاید هوا ابری شاید برف
ای وای خدا شاید فردا خورشید رفت
سلام
تعطیلات خوش گذشت؟؟؟
من که حسابی لذت بردم
الان هم دارم درس شیرین پاسکال رو می خونم
باشد که رستگارشوم
تا بعد

Thursday, April 08, 2004

برگ



برگ
برگ زیبای درختی زوزه می زد در باد
در نهایت سکوت هق هقش را سر داد
هق هقش اشک نبود ..باران بود
وای این برگ چرا نالان بود؟؟؟
آرام از بالا به زمین می پیوست
چون به پایین آمد چشم هایش را بست
روزگارانی پیش..همچو یک کودک ناز
بر درختی روئید
حال اما مادر بر زمینش کوبید
کاش از آن لحظه که به دنیا آمد
فکر حالا می کرد
کوچ ...از بالا به پایین باید
فکر می کرد هرگز
نیست برگی پایان
یا تمام لحظه ها
این چنین در گذران
فکر می کرد که در وسعت هوهوی درخت
او همیشگی تر است
حال بر روی زمین
دفترش را می بست
عمر ما مثل بهاری شدن و پاییزاست
مثل یک برگ درخت عمر ما ناچیز است
از عبورش آگاه
باز اما مغرور
ودر این کوچ زمان
هم من و هم تو و هم رنگین کمان
همچو این برگ درخت
می رویم از نظر این و از آن

تب



میدونید چیه
همش تقصیر خودمه
اون روز بود تگرگ می آمد
بنده مثل انسانهای نخستین که هنوز چتر رو کشف نکردن
ومثل جناب آقای مجنون
زیر بارون راه می رفتم
خوب حقت دختر سرما خوردی دیگه
راستی در مورد دفاعیه گفته بودید بیشتر بنویسم
(albate man 2 ta darsamo oftadama)والا ما فوق دیپلم رو گرفتیم و سه شنبه هم دفاعیه داریم
پروزمون هم یه سایت اینترنتیه
که البته به دلیل اینکه تجروبه اولمون بوده خیلی هم خوشکل نشده
ولی امکانات باحالی داره
راستی فردا اگه زنده بودم یه شعر اینجا می نویسم
فردا جمعه است و تمرین و صمات و... آخ جون

Wednesday, April 07, 2004

salam

salam
fati khanoooom dar hale hazer fajihan mariz shode ast
begoo akhe hala mogheye mariz shodan bod 2khtar
rasti defaeye oftad 3shanbed
loveeeeeeeeee uuuuu
ba bye

Monday, April 05, 2004

دفاع



آقا من پنج شنبه دفاعیه دارم
حسابی اعصابم به هم ریخته
نمی شه جمعش کنم
واسم دعا کنید حسابی رو کم کنم

Sunday, April 04, 2004

عروسی



آقا ما اردیبهشت شونصد تا عروسی دعوت شدیم
پونصد تا هم عقد
هوارتا هم نامزدی
اگه می یاید تشریف بیارید بریم
کلی خوش میگذره

Friday, April 02, 2004

تمام شد



خانوم ها وآقایون محترم
تعطیلات تمام شد
حالا دیگه باید به فکر بقیه راه باشید
محکم و استوار
در ضمن این بلاگ آقا وحید خیلی خکشل شده
ایشالوووووو که موفق باشن

Thursday, April 01, 2004

salam



2 roze motevaliye ke be man khaili khosh migzare
راستی سیزده بدر خوش گذشت؟؟
به ما که خیلی خوش گذشت
فردا جمعه است و اولین تمرین گروه در سال83
من که خیلی خوشحالم
تصمیم دارم از فردا روزی 2 یا 3 ساعت درس بخونم
واسم دعااااااااا کنید
loveeeeee loooooooooooooooooo

Monday, March 29, 2004

dost

shoma hazerid be khatere ye dost 2bare benevisid??
age paye zendegiye ye ensan vasat bashe chi????
az dishb ta hala asabam rikhte be ham
ma 2khtara khaili ehsasati hastim va hamin kar dastemooon mide
baba age dostetono dost darid dalil nadare berid khod koshi konid.
age dostetono dost darid dalil nadare azash tavagho bija dashte bashid
shayad maghdor be anjaaaaam dadanesh nist(manam bazi vaghta tavagho
bija daram)
az dishab ta hala vase ye dost khaili negaranam.....omidvaram moshkelesh hal she va har che zoood tar bebinimesh

Saturday, March 27, 2004

باغ ارم



خانوم ها وآقایون
جای همتون سبز ما امروز رفتیم باغ ارم
آی قشنگ شده بود همه درختا پر از شکوفه
نمی دونید چه قد خوشکل بود
الان هم فاطی خانوم حسابی سرما خورده داره می میره
به دوست عزیزم
همیارهم سر بزنید
ما رفتیم
شب همگی خوش

Tuesday, March 23, 2004

مسافرت



من مسافرت نرفتم
برای اینکه خیلی کم پیش می یاد تو خونه تنها باشم و با دوستام راحت
حا لا این دوستان عزیزم دعوایم می کنند که چرا نرفتی
البته مسافرت رفتن با پدر و مادر هم عالمی داره
بهههههههههههههه بههههههههههههههه
بابا یکی بهشون بگه شاید اگه بمونم و شما بیاید پیشم یا من بیام پیشتون
بیشتر به من خوش میگذره تا اینکه با مادروپدرم برم مسافرت
به نظر شما این یعنی وابستگی؟؟؟
این یعنی از مسیر اصلی زندگیت منحرف شدن؟؟؟
من شخصا از وابستگی بدم می یاد
حالا هر جور می خواید فکر کنید
ولی من اینجا بیشتر بهم خوش می گذره

Monday, March 22, 2004

آه ا زآن شب



آه از آن شب که منم بيش به دنبال تو گشتم
آه از آن شب که منم فارغ از احوال تو گشتم
آه از آن شب که چه زاری و چه شيون کردم
آه از شب که نه تو از منو نه من زتو ديدن کردم
آه ازآن ابر که نالان به سرم می باريد
آه ازآن ظلمت شبگير که سوهان به پرم می سائيد
من ولی فارغ از احوال تو..بي ديدن روی تو...بازم به تمنای تو
در دشت سبو گم شده ای...سخت به دنبال تو...با ياد تو...بازم به تمنای تو
در کنج درختی به زاری بنشستم...بر سرم سايه ي باران خدا بود
آه از آن شب که چه تنها من نالان به تو اميد ببستم
تو شکستی همه اميد منو روح وتنم...همه غرش اين ابر شده پيرهنم
و تو فارغ ز تمنای نگاهی اين چون
...خوش در آغوش بهاری وخزان می شکنی
...اشک من, ناله ی من را تو چنان می نگری
.........ولی ای کاش تو می دانستی

سال نو مبارک



سلام
سال نو مبارک
من که این چند روز خیلی نگرانم
امیدوارم به همه شما خوش گذشته باشه
و امیدوارم همگی سال خوبی داشته باشید
من که الان تو خونه تهنایم
مامان اینا رفتن مسافرت
به امید فرداهایی بهتر از دیروز

Friday, March 19, 2004



سلام
فردا عیده
انشا الله که سال خوبی واسه همه باشه
اونایی که دم بختن شووووووهر کنن
اونایی که می خوان دانشگاه قبول شن قبول شن
اونایی که بعد از تعطیلات تست دارن قبول شن
اونایی که دلشون واسه هم تنگ می شه همدیگرو ببینن
سر سفرهءهفت سین ما را نیز دعا کنید
موفق باشید
سال نو مبارک

Thursday, March 18, 2004