در محفـل ما ســاغر خوبان
برخيز و شراب ناب گـردان
پنهان مشو شمع طرب افروز
پروانـه شـو و جهان بسوزان
دي ديـد مـرا و رخ بگــرداند
چون غنچه كز عنـدليب پنهان
رخســاره نمـا ، پيـاله پـر كـن
از عاشق خود تو رو مگردان
بـاز آي كـه دل اسيــــر دارم
مدهوش توام در عين نقصان
دوش از در ميخانه برون شد
با جام مي و شـــراب جوشان
اندر طلبش هزار و يك شـب
شاهد بگـريست همچو باران
"Fati"
تيرماه 87