Wednesday, December 22, 2004

یه خواب ترسناک



نمی دانم چرا آن شب
نگاه یخ زده ام
در شعله های گرم نگاهت
فنا نشد
نمی دانم چرا آن شب
دلم حیران به دنبال تو
برای راز و نیاز می گشت
و تو نبودی
نمی دانم چرا آن شب
هق هق اشک هایم را
به سیاهی شب سپردم
و تو رفتی
نمی دانم چرا آن شب
التماس دست هایم را ندیدی
چشم هایم را
که در پس قدم هایت زار گریست
و تو نماندی
نمی دانم چرا آن شب
ناله سر دادم
که بی تو خواهم مرد
و تو خندیدی
و رفتی...تنها ماندم...گریه کردم
و صبح،با تمنای صدای زیبایت
از خواب بیدار شدم
تو بودی،خندیدی
مرا بوسیدی
در انتهای نگاهت ذوب شدم
و خواب آن شب را به فراموشی سپردم

No comments: