Wednesday, July 14, 2004

تو



تو به من می گویی آخر این جاده چشم ها خیره به ما
در نگاشان عشقی است ، سرد اما گرماست
تو به من می گویی اول راه کجاست
جاده اش طولانی است
خستگی کم پیداست
تو به من می گویی زندگی کوچ تمام لحظه ها از بر ماست
این زمین فرشش است
بالاتــر........ خانهً ستاره هاست
تو به من می گویی قصه ها روئیایی است
دیو افسانه ما سخت در تنهاییست
تو به من می گویی با وجود من وتو
زندگی شیرین است
قصه ها رنگین است
تو به من می گویی
........
نمی دونم بقیه اینو چی بنویسم
شما نظر بدید

Monday, July 12, 2004

سفر به خیر



به کجا چنین شتابان
گون از نسیم پرسید
دل من گرفته ز این جا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان؟
همه آرزویم،اما
چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان
به هر آن کجا که باشد
به جز این سرا ،سرایم
سفرت به خیر اما
تو و دوستی ،خدارا
چو از این کویر وحشت
به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها،به باران
برسان سلام ما را
=========================
محمد رضا شفیعی کدکنی

Sunday, July 11, 2004

دو نیمه



می گن همیشه نیمه پر لیوان رو ببین
ولی به نظر من همیشه باید لیوان رو دید
هم نیمه پر و هم نیمه خالی

Monday, July 05, 2004

خزان



گفته بودم پس از این همچو بهار شادم من
ولی افسوس خزان عمر من سخت بجاست
من خودم می جنگم
با همه طوفان ها
با برف ها ، باران ها
هرچه نسیم بهاران است به منزل آرم
بعد از این،بهار است که در وجودم خانه خواهد کرد
و من شادم
می خندم
غم را به دست باد می سپارم
دلم را از هر چه غبار غم است خانه تکانی می کنم
و به استقبال آن لبخند زیبا می روم
آن را از چمدانی که سالهاست آن را به دست فراموشی سپرده ام
برمی دارم
وروبروی آینه،آن لبخند زیبا را بر لبانم می گذارم
و می خندم
تا عمر هر چه خزان است به پایان آید

Sunday, July 04, 2004

اوج آسمان



امشب در سر شوری دارم
امشب در دل نوری دارم
باز امشب در اوج آسمانم
رازی باشد با ستارگانم
امشب یک سر شوق و شورم
از این عالم گویی دورم
از شادی پر گیرم که رسم به فلک
سرود هستی خوانم در بر حور و ملک
در آسمان ها غوغا فکنم
سبو بریزم ساغر شکنم
امشب یک سر شوق و شورم
از این عالم گویی دورم
با ماه و پروین سخنی گویم
وز روی مه خود اثری جویم
جان یابم زین شب ها
می کاهم از غم ها
ماه و زهره را به طرب آرم
از خود بی خبرم ز شعف دارم
نغمه ای بر لب ها
امشب یک سر شوق وشورم
از این عالم گویی دورم