Friday, February 08, 2008

خانه دوست كجاست؟




همه انديشه من بود كه يك روز تو آيي با باد
همه انديشه من بود كه يك روز تو شايد مست تر از قدم سرخ نسيم يا سوار باران به در خانه ما مي آيي
ولي امروز كه باران باريد هيچ كس پشت در خانه نبود

من به دنبال نسيم ، آمدم سوي تو باز
به من خسته بگو ،‌ "خانه دوست كجاست؟"
پشت گلبرگ اقاقي شايد
پشت پرچين خيال باران
پشت خاكستري ابر كبود
من نمي دانم هيچ
تو بگو

مي سرايم شعري
و به پرواز نسيم ، مي دهم شعرم را
شب فرا مي رسد آرام آرام

شعر من پشت در خانه توست
و به در مي كوبد
بگشا در را بر بودن من

نرم نرمك باران مي بارد
شعر من پشت در خانه تو ، خيس باران شده است
كسي آيا مي گشايد در را؟

هيچ كس ناله و فرياد مرا نشنيده تا كه در بگشايد
و سحر مي آيد و به دنبالش صبح

از در خانه كه بيرون آيي
كاغذي پشت در است
خيس باران شده است

ليك در چين و چروك كاغذ
و ميان همه جوهر هاي پخش شده
تو فقط مي خواني
كه كسي ديشب در تنهايي خود به تو مي انديشيد
كه كسي شايد هر شب به تو مي انديشيد
كه كسي منتظرت بود و تو در را نگشودي بر او

و فقط مي خواني
كه دگر دير شده
و كسي ديشب مرد
منتظر بود و تو حتي نگشودي در را

"Fati"
1386/11/11