Monday, May 31, 2004

دوست دارم



امروزهوا ابری نبود
اما دلم بارونی بود
تو ساحل اشک چشام
یه چشمه تنها جاری بود
امروز دلم می خواست فقط
یه جایی فریاد بکشم
صدات کنم دوست دارم
یا شایدم داد بکشم
امروزرفتم تو قدیما
بازی وگرگم به هوا
تو اون روزای شادی و
گریه و اشک وآه و آه
امروز کجایی عزیزم
دلم برات تنگ شده
می خوام که فریاد بکشم
زندگی کم رنگ شده
نمی دونی که بودنت
خیلی قشنگ عزیزم
امروز که نیستی دل من
فقط یه سنگ عزیزم
نمی دونی که دوستیمون
مثل گل های یاس و ناز
امروز که تو مریض شدی
گل منم پژمرده باز
می خوام از اون خدایی که
من وتو رودوست می داره
همین الان تو رو بخوام
بازم پیش من بیاره
دوست دارم عزیز من
دوستی ما همیشگی ست
امروز می ره فردا می یاد
اینم مسیر زندگی ست
سلام مامانی گلی......خوبی؟؟؟؟؟ اینجا نوشتم شاید بیای بخونی .....آخه مامانی جونم مگه من چی کار کردم که منو تنبیه می کنی.....من که کار بدی نکردم........اگه هم اشتباه کردم ازت معذرت می خوام.......اصلا مامانی این چند روز بد جور حال منو گرفتی .......همش دارم گریه می کنم ...
مهم نیست ...... خیلی وقت لازم هست که من و تو خیلی چیزارو درک کنیم.



No comments: