Thursday, May 24, 2007

یاد ایام

ساعت 2:50 دقیقه است .... نمی دونم چرا بی خوابی زده به سرم
یه جاده ... یه دوراهی ... تصمیم کبری ...تو خوابت نمیاد؟


یاد کلاس هوش مصنوعی افتادم ... یاد یه شعر(من همیشه سر کلاس هوش مصنوعی در حال شعر نوشتن بودم) ... دلم گریه می خواد


برکه های بی آب
جنگلی خشکیده
آفتابی خاموش
حسرت ذره ای از آب زلال
حسرت قطره ای از لطف و صفا
مهربانی گم شد
دره ها طوفان شد
آب دریا خشکید
خانه ها خاکستر
شاخه گل پژمرد

شاید آمد روزی
آمد و مهمان شد
قلب من تاریک است
نور مهتاب کجاست؟

شاید آمد روزی
پشت پرچین خیال
پشت حوض ماهی
پشت خاکستری شعر سکوت
ناله سر داد بیا
آمد و مهمان شد
قلب من تاریک است
روشنایی ها کو؟

شاید آمد روزی
با سبدها گل سرخ
با نگینی الماس
تاج شاهی ، گل یاس

شاید آمد روزی
با دلی پر ز امید
با نگاهی مبهوت
با صدایی خاموش
قلب من تاریک است

او دگر نیست خیال
او کلامی مرده است
او نمی آید باز
می رود
می رود سوی دگر
راه ما نیست یکی
و منم سوی دگر خواهم رفت

"Fati"
1385/1/28

Thursday, May 10, 2007

کو شاهزاده ، کو اسب؟



"تقدیم به یه دوست خیالاتی"

خانم های محترم
دیگه منتظر نباشید که شاهزاده رویاهاتون با اسب سفید بیاد دنبالتون
چون فکر کنم این روزها اغلب رنگ این اسب ها متالیک شده و قیمتشون هم خیلی گرون

تازه ، این احتمال هم هست که قبل از اینکه از در خونه بیرون بیاید ، شاهزاده قصه شما عاشق دختر همسایه شه و اونو سوار بر اسب متالیکش کنه و ببره و شما هم؟!؟!؟

شاید هم یه دختر خشگل و چشم ابرو مشکی توی راه نظرش رو جلب کنه و به این فکر کنه که چرا زیره رو به کرمون ببره و شما هم ؟!؟!؟

شاید هم اسبش اونقدر خسته شه که توی یکی از شهرهای اطراف بمیره و شاهزاده شما مجبور شه راهی رو که اومده برگرده و شما هم ؟!؟!؟

حالا اگه همه اینا خوب پیش بره و اتفاقی نیفته و شاهزاده گرامی پشت در خونه منتظر شما باشه ، بعدش هزار و یک بدبختی دیگه وجود داره

پس هیچ وقت منتظر شاهزاده رویاها با اسب سفیدش نباشید


پ.ن :مژی عزیزم بازم شروع به نوشتن کرده .....اگه خواستید حتما بهشون سر بزنید
البته قابل توجه خانم های محترم که دنبال شاهزاده می گردن ، ایشون دو تا شاهزاده خشگل دارن که من حسابی تو نخشون هستم

تولدت مبارک مژی جوووونم