Wednesday, February 23, 2005

where are u??



من آخر نفهمیدم ابراز احساسات کردن به یه نفر
نشونه دوست داشتنِ یا وابستگی
یه نفر یه رشته از احساسم رو قطع کرده
یعنی می شه به خاطر وابستگی به اونی که دوسش داری
ابراز احساسات نکنی؟؟؟


یه روز برای دیدنت می رم تا اوج آسمون
تا اون بالا یا این پایین،هر جا هستی پیشم بمون
یه روز برای دیدنت می رم پیش ستاره ها
برای بودن پیش تو می رم پیش خدا و ماه
یه روز برای دیدنت می رم پیش دریا وآب
برای گرمی تنت می رم تا پیش آفتاب
یه روز برای دیدنت یه قلب تنها می کشم
یه قلب تنها و ظریف به وسعت آه می کشم
یه روز برای دیدنت یه موج آبی می کشم
تو، دریا هم اگه باشی بدون که خسته نمی شم
یه روز برای دیدنت یه دسته مریم می یارم
دوست ندارم هیچ وقت برات یه ذره هم غم بیارم
یه روز برای دیدنت به هر جایی سر می زنم
تا بدونی دوست دارم،عاشق خنده هات منم
یه روز برای دیدنت می یام کنار پنجره
داد می زنم دوست دارم،دوست دارم یادت نره





Monday, February 21, 2005

مات



مرا به بازی دعوت کرد
با آنکه هیچ از بازی نمی دانستم
دعوتش را پذیرفتم
روبرویم نشست
خیره در چشمانش،بی اعتنا به بازی
و او آرام بازی را ادامه می داد
نمی دانستم اسبم،سربازانم،شاه و وزیرم چگونه حرکت می کنند
من فقط غرق در چشمانش بودم
و او بی اعتنا به من
بعد از دقایقی نگاهش را به نگاهم دوخت
تمام وجودم آتش گرفت
فکر کردم می خواهد بگوید مرا دوست دارد
"ولی او فقط گفت: "کیش
باز در عمق چشمانش خیره شدم
نمی دانم چرا نمی داند که من هیچ از بازی نمیدانم
و باز تکرارِ لحظه ای پیش
شاید باز می خواست همان کلمه را تکرار کند
ولی باز عاشقانه نگاهش کردم
شاید این بار راز درونم را بفهمد
و او آرام گفت
کیش و مات
........................
خوب
این سه روز هم تمام شد
حالا بماند که چه جوری تمام شد
ولی تمام شد

Thursday, February 17, 2005

بدرقه



نزدیک شدن به خدا سه راه دارد
ترک لذت
لذت ترک
ترک ترک

Monday, February 14, 2005

ستاره




در جستجوی یک رویا باز آمدم به سویت
روییای من آبی
تو از جنسِ سنگ
من پر ِ پرستو
تو شیشه ای نشکن از جنس باد
در های و هوی مستانه ات
همچو ستاره ای پناه بردم به پشت ابر
نمی دانم این ابرک چرا دگر از روی
صورتِ ستاره گونه ام کنار نرفت
ماندم...و باز
های وهوی باد وحشی
ابرک را به کناری برد
ستاره در وجودم خندید

و نمی دانم این بار
از های و هوی مستانه ات
به کجا پناه ببرم

..............

شاید یه شب تا صبح واسه چیزایی
که دیگه هیچ وقت نیست گریه کنید
دیگه هیچ وقت اون آرامش ، بعد از کلی ترس ، وجود نداره
و دیگه هیج جایی نیست که سرم رو بذارم و واسه
چند دقیقه آروم شم....همش خیاله

Friday, February 11, 2005

don't stay



دوست دارم قصیده ای بسرایم
فقط برای تو
دوست دارم صدای عشق را
با بانگی بلند فریاد بزنم
خداااااااا..................خداااااااااا
چرا امشب هرچه می خوانمش نیست
من در دریای پر تلاطمِ مهرش غرق شدم
ای انسانها
کسی فریادم را می شنود؟؟؟
موج های کینه و نفرت به سویم می آیند
چه کنم؟؟؟
باز می خوانمش
با صدایی رساتر از دیروز
نمی آید
رفت

Sunday, February 06, 2005

سوسک



می دونید آدما وقتی خیلی به هم نزدیک می شن
همدیگرو نمی بینن ، و شاید در عین نزدیکی از
هم دور باشن
با اینکه شاید نقش مهمی هم واسه هم دیگه داشته باشن
مثل بینی که در زندگی ما نقش خیلی مهمی داره
ما باهاش نفس می کشیم،ولی هیچ وقت موقع نفس کشیدن بهش فکر نمی کنم
اونقد هم به ما نزدیک هست که اصلا نمی بینیمش
.................................

دیروز باز با خاله سوسکه به گز کردن خیابونا پرداختیم
فرمودند که لطفا فراموششون نکنید ... زود بر می گردن
بعدش هم کلی خرید کردیم واسه دانشگاه
کلی به من خوش گذشت
جای هیشکی هم خالی نبود
بعدشم نشستیم با دل استراحت ماهنامه نیما رو خوندیم
خیلی توپ بود