Monday, March 22, 2004

آه ا زآن شب



آه از آن شب که منم بيش به دنبال تو گشتم
آه از آن شب که منم فارغ از احوال تو گشتم
آه از آن شب که چه زاری و چه شيون کردم
آه از شب که نه تو از منو نه من زتو ديدن کردم
آه ازآن ابر که نالان به سرم می باريد
آه ازآن ظلمت شبگير که سوهان به پرم می سائيد
من ولی فارغ از احوال تو..بي ديدن روی تو...بازم به تمنای تو
در دشت سبو گم شده ای...سخت به دنبال تو...با ياد تو...بازم به تمنای تو
در کنج درختی به زاری بنشستم...بر سرم سايه ي باران خدا بود
آه از آن شب که چه تنها من نالان به تو اميد ببستم
تو شکستی همه اميد منو روح وتنم...همه غرش اين ابر شده پيرهنم
و تو فارغ ز تمنای نگاهی اين چون
...خوش در آغوش بهاری وخزان می شکنی
...اشک من, ناله ی من را تو چنان می نگری
.........ولی ای کاش تو می دانستی