تو را مي خوانم
با سكوتي خيالي
با نوايي پر از طنين احساس
تو را مي خوانم
ازچهارچوب پنجره اميد
و از لابلاي لبخند خوشبختي
تمام وجودم مي لرزد و تو نمي آيي
لاجرم فريادت مي زنم
از پشت تمام ابرهاي پنهان
در كنار رسوب جاده هاي تهي
و فراسوي تصور درختان
تو را مي خوانم و تهي مي شوم از هستي
تو را مي خوانم و باز مي رويم و مي رويانم
تو رامي جويم
در تك تك دو بيتي ها
در غزل ها ، در تمام شعرهاي نو
تو را گهگاهي از باران مي خواهم
و گهگاهي هم از تار و پود سنگفرش كوچه ها
و چون نمي يابمت به سراغ دفترم مي روم
و در عرياني صفحاتش به دنبالت خواهم گشت
مي دانم تو روزي باز خواهي گشت
مي دانم مي آيي و لذت لحظه ها را با غزل هايت فرياد مي زني
مي دانم كه با نسيم مي آيي
و يك روز دفترم از شعر تو لبريز خواهد شد
و ديگر هيچ برگي طعم عرياني را نخواهد چشيد
مي دانم تو روزي باز خواهي گشت
و تمام گنجشكان ، تمام درختان ، تمام گل ها
و حتي باران هم نام تو را خواهد خواند
پرستو ها هم مي آيند
نسيم مي رقصد و لاله ها هم با آمدنت اشك شوق مي ريزند
و من عاشق تر از پيش دوستت خواهم داشت
ساده و بي ريا
تو مي آيي و مرا با خود مي بري
به انتهاي وجود
و حسرت لحظه ها را از شعرهايم مي دزدي
و ديگر هيچ انتظاري باقي نخواهد ماند
و من مي دانم
تو روزي باز خواهي گشت
"Fati"
1387/6/15