Tuesday, January 01, 2013

عطر آغوش تو


تو با زمستان آمدی

باران بارید

و من زمستان را دوست دارم

تو می‌روی
بهار می‌آید
تو نیستی

تابستان هم می‌آید
و باز تو نیستی

تو دیگر نیستی
و این یعنی باور یک اتفاق بزرگ

تو اتفاق افتادی 
و من دیگر این اتفاق را دوست نخواهم داشت

حالا فقط یک مشت خاطره مانده که در بی کسی ِ شب‌هایم، برق لبخند عجیبی بر لبانم می‌نشاند


حالا فقط عطر آغوش تو مانده
و دیگر هیچ.....


Fati