Tuesday, June 10, 2008

روز و شب خوابم نمي آيد به چشم غم پرست


و من خواهم رفت ، دلم را با خود خواهم برد و از بام آرزوهايت خواهم پريد


در طلب چشمانش شايد بايد گريست
و در نياز آغوشش شايد فقط بايد خواند

مهربان تر از تنهايي و بهتر از هر چه كه هست مي ماند
مي دانم كه صبح مي آيد

مي شمارم ستاره ها را
صبح كه مي شود او مي آيد
با دريايي از ستاره ها
كه از آغوش آسمان برايم به ارمغان آورده
يك يك آن ها را بر روي موهايم مي نشاند
و من از برق ستارگان مي درخشم
و او از لبخندم مي خندد

مي شود در آغوشش آرامش را يافت
و شايد زندگي ابدي را
در بوسه هايش غرق مي شوم و مي ميرم از وجودش
و با نگاهش باز زنده خواهم شد

او مي آيد ، ساده تر از نسيم ، پررنگ تر از جعبه مداد رنگي هايم
او مي آيد تا صبح رنگ تازه اي به خود گيرد و بتابد در آسمان دلتنگي هايم

و من از گرماي وجودش مست خواهم شد
و از كلامش لبريز
از نگاهش سيراب خواهم شد و از لبخندش خواهم مرد

او مي آيد ، مي خندد و من از لبخندش خواهم مرد
او مي آيد و من مي ميرم

او مي آيد
دلپذير تر از تمام دنيا و بي ريا تر از همه زندگي
او مي آيد

چشمانم را خواهم بست
در توهم وجودش سيراب خواهم شد
او مي آيد
شايد در افكارم و در روياهايم مي آيد

چشمانم را مي گشايم
خيالم پر مي كشد
او مي رود
و در آرزوها گم مي شود
او مي رود
و من غرق خواهم شد

او مي رود تا من باور كنم كه شب ستاره هايش را به من هديه نخواهد داد
او مي رود تا من ايمان بياورم كه در بوسه هاي كسي غرق نخواهم شد
او مي رود
مي رود
و من در ابهام پرسش ها مي مانم
و در آرزوي آمدنش باز چشمانم را خواهم بست


"Fati"
سحرگاه بيست يكم خرداد هشتاد و هفت