Wednesday, February 25, 2009

بي تو اما


کجاست همنفسی تا به شرح عرضه دهم
که دل چه میکشد از روزگار هجرانش
"حافظ"


نمي دانم چرا امشب نمي آيد به چشمم خواب
و احساسم پر از روياست
و چشمانم كمي باراني و نمناك
نمي دانم
كسي آرام مي گويد كه او امشب همين امشب....نمي دانم نمي دانم

نمي دانم چرا امشب كسي آرام مي گويد كه او مي آيد
و دستان پر مهرش محبت هاي پر احساس مي ريزد به آغوشم
صدايش بغض دردم را به آرامي درون سينه ام خاموش خواهد كرد
نمي دانم چرا امشب به خوابش ديدم و ديدم كه مي آيد
و چشمانش مرا با مهرباني مي دهد پيوند و مي خندد
و من پرواز خواهم كرد
و او پرواز خواهد كرد

نمي دانم چرا امشب كسي آرام مي گويد كه او مي آيد و مي آيد
و من تا خود صبح انتظارش را كشيدم
او نيامد
و من آرام خنديدم
و مي دانم كه او امشب ، همين امشب .... نمي دانم ، نمي دانم

نمي دانم چرا امشب همه افكار من در وصف چشمانش غزل مي خواند و آرام مي گريد
نمي دانم چرا امشب نمي آيد

و باز امشب كسي آرام مي گويد كه ديگر او نمي آيد
و من تا صبح مي گويم كه مي آيد ، كه مي آيد

و فردا باز هم فردا

و حسي باز مي گويد كه او ديگر نمي آيد
و من آرام مي گويم نمي آيد ، نمي آيد
تمام رنگ هاي روشن اميد مي ميرند
چراغي سنگفرش آسمان را مي كند روشن
صداي پاي يك عابر ميان صبح مي پيچد
و من خوابم و مي دانم كه او ديگر نمي آيد

"Fati"
هفتم اسفند ماه 1387