Saturday, July 29, 2006

رنگ زندگی



اینا درد دل بود
اگه فکر می کنید فاطی بازم چرت نوشته ، مجبور نیستید بخونید




دلم واسه سیاهی شب تنگ شده
دلم واسه یه ذره بی احساسی تنگ شده
دوست دارم مثل بقیه باشم
مثل همه اونایی که راحت نمی بخشن
مثل همه اونایی که خدا یه تیکه سنگ هم تو دلشون گذاشته

اصلا دلم گرفته
من نمی دونم چرا دستت رو تو عسل کنی بذاری دهن بعضی ها گازت می گیرن
من نمی دونم بعضی ها چرا تحت شرایط مختلف به کلی همه چیزو فراموش می کنن
دوست دارم داد بزنم
خیلی دلم گرفته
من نمی دونم چه جوری به خودمون اجازه می دیم با احساس دیگرون بازی کنیم

تورو خدا یکی اینارو به منم یاد بده
چه جوری می شه؟
نمی گم من خوبما ، ولی هیچ وقت راضی به ناراحتی هیشکی نیستم
خیلی دلم گرفته

آخه چه جوری؟
چه جوری این همه بی محبتی
چه جوری این همه سنگ
چه جوری این همه بی احساس
بابا دلم داره می ترکه
مردم از بس شعر گفتم و هیشکی نفهمید چه مرگمه
دوست دارم برم تو یه بیابوون فقط داد بزنم
خدایا
دلم گرفته
هیشکی تو زندگی به درد آدم نمی خوره
نمی دونم چرا اینا تو سرم فرو نمی ره
خستمه
خستمه
یه ذره اراده می خوام
یه ذره اراده تا به خیلی از آدم ها خیلی چیزا رو ثابت کنم
فقط یه ذره
نمی دونم چرا نیست
اصلا نمی دونم چرا این همه مهربوون شدم
حالم از خودم به هم می خوره
از خودم خسته شدم
خسته شدم

Tuesday, July 11, 2006

ناز و نیاز



صدای زوزه باد از پس آن کوه می آید
زمین قهر است با دستان باران
ستاره می درخشد ، نورش اما در پس حیرانی مهتاب گم گشته
و دریا رنگ می بازد میان دست های بی فروغ شب
درخت اما نگاهش رو به باران است ، تمنا می کند آبی

و گلدان های پیچک پشت پرچین خیال از آب لبریزند

و در آنسوی باران چشمه ها در حسرت دیدار مرداب زمین غم در بغل دارند

یکی باید بیاید
سواری با سپیدی همچو باد از راه
یکی باید نوازش های باران را به روی خاک بفشاند

یکی باید بیاید
یکی از جنش نور ماه یا مهتاب
یکی باید صدای له له جان زمین را پیش باران مست بگشاید

یکی باید بیاید
مسیحی باید از آغوش شب بیدار گردد
تا که دستان زمین و آب را آرام بفشارد

.............

و اکنون قهر را پایان دیگر است
صدای باد می آید و ابر آرام می نالد
درختان از نوای آب لبریزند
زمین با وحشتی دلگیر ، آب می نوشد
ستاره نور می افشاند و مغرور می خواند
و جشن با شکوهی در میان ماه و باران و زمین و ابر بر پا گشت

"Fati"

Monday, July 10, 2006

برای آزاده



می شه عاشق بود
می شه بی خودی خندید
می شه وسط یه قطعه شاد اشک ریخت
می شه دوست داشت
شاید بیشتر از همیشه
می شه فریاد زد
می شه رفت

می شه با صدات احساس آرامش کرد
می شه با نگاهت ترس رو فراری داد
می شه با قلب مهربونت دوست بود
می شه از لذت تو لذت برد
....
و من امروز احساس رو تو چشمات احساس کردم
امروز آرامش رو تو چشمات آروم دیدم

واست دعا می کنم
هر شب
تو لیاقت بهترین آرزوها رو داری
تو لیاقت بهترین واقعیت ها رو داری
خواستم بگم .... بگم که منم هستم
و امروز از هر لحظه و دقیقه ای بیشتر دوست دارم
و امروز از هر تجربه ای ارزنده تر پیدات کردم
کاش می شد قدر دونستت

نمی دونم چی بگم
چی بنویسم
چی که لیاقت اون اشک های تو رو داشته باشه
چی که لیاقت اون مهربونی رو داشته باشه
بذار فقط بنویسم دوست دارم
خیلی زیاد
دوست دارم
و امیدوارم هیچ وقت تنهات نذارم

"Fati"

Sunday, July 02, 2006

این تمام احساسم بود



سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است



سلام
یادم باشد امروز باز به تو سلام کنم
سلام
می شناسی؟
چندین بار است در
پس این کوچه ها سلامت کرده ام
می شناسی؟
همان رهگذر تنها
همان که روزی با روی باز به او سلام کردی
نمی دانم چرا دگر سلامم را جواب نمی دهی؟
ولی من باز هر صبح بعد از یک جدال سخت
به رویت لبخند می زنم
و به تو می گویم
سلام
چه حس سختی است
که من برایت غریبم
چه حس تلخی است که سلامم دگر هیچ معنایی ندارد
نمی دانم شب چه از من ربود؟
تورا؟
شاید خودم را از خودم ربود
و تو می روی
من می خندم
شاید روزی با تمام آرزوهایم
بمیرم
و تو بر سر مزارم گل بیاوری
گریه کنی
سلام
مرا می شناسی؟
همان که به امید سلامت چندین بار در خم کوچه منتظرت ماند
می شناسی؟
همان که شب ها به امید صبح ، و شاید به امید تو اشک ریخت
همان که خواب خوشش هیچ شبی بی اشک معنا نداشت
مرا می شناسی؟
همان که با امید حضور تو وجودش کمرنگ شد
و با یاد تو مرد
و شاید در آرزوی تو
می دانم که نمی شناسی

"Fati"


سلامم را تو پاسخ گوی