Monday, July 05, 2004

خزان



گفته بودم پس از این همچو بهار شادم من
ولی افسوس خزان عمر من سخت بجاست
من خودم می جنگم
با همه طوفان ها
با برف ها ، باران ها
هرچه نسیم بهاران است به منزل آرم
بعد از این،بهار است که در وجودم خانه خواهد کرد
و من شادم
می خندم
غم را به دست باد می سپارم
دلم را از هر چه غبار غم است خانه تکانی می کنم
و به استقبال آن لبخند زیبا می روم
آن را از چمدانی که سالهاست آن را به دست فراموشی سپرده ام
برمی دارم
وروبروی آینه،آن لبخند زیبا را بر لبانم می گذارم
و می خندم
تا عمر هر چه خزان است به پایان آید

No comments: