Friday, December 29, 2006

می دانی؟می بینی؟



راستی .... گفته بودم عاشق بارانم؟
وقت باران زدن و گریه ابر ، ابر من نیز مثال دلبر گمشدهای می نالد

راستی .... گفته بودم عاشق دریایم؟
عاشق دریایم و دلم را یک روز به نگاه تشنه دریایت خواهم داد

تاکنون دیده ای ار دیدن گلبرگ گل قرمز ناز صورتم می خندد؟
عاشق پرپر هر گل هستم که به رنگ سرخ است

وقت روئیدن یک دانه ز خاک قلب من را دیدی؟
زندگی می بخشد رویش دانه ز خاک به صدای قلبم

تا کنون دیده ای از عشق فراری باشم؟
عشق همچون خونی در رگم می جوشد و تو را می خواند

تا کنون دیده ای با ناله باد دل من زار زند؟
دل من هر روز در ناله باد اشک ها می ریزد

هیچ می دانستی همدمم یک جغد است؟
جغد پیری هر شب تا سحر با دل من می خواند

راستی .... ماهی تنگ بلورم دیدی؟
روز و شب چشمش را به دو دستم خیره و دلش دریا را می خواند
گاه می اندیشم چه سیاه است دلم که دلش را به اسیری بردم
گاه می اندیشم چه سپید است دلت که دلم را به اسیری بردی

دیده ای وقت خزان دلگیرم؟
مرگ را می بینم و جدایی از تو

راستی
می دانی؟
می بینی؟


"Fati"
85/09/25

Sunday, December 10, 2006

دیر شد ، او هم رفت




آمدی جانم به قربانت ، ولی حالا چرا



من امشب مست می میرم در این زندان تاریک و غبار آلود
من امشب مست می میرم میان حسرت اندک نگاهی

من امشب مست می میرم ، من امشب خواب می بینم
تو را در خواب می بینم
تو را کز صبح بیداری
نگاهت در نگاه من
و چشمانت مثال ابر باران خورده ای آرام می بارد
و من می بینمت ، می خوانمت این واپسین لحظات

من امشب خواب می بینم
تو را در خواب می بینم که می خندی
مرا در لذتی مدهوش خواهی کرد و من از هر چه می بینم به شادی می کنم فریاد
من امشب دستهایت را میان شعله های گرم احساسم به دست باد خواهم داد

من امشب خواب می بینم
که تو در گوشه ای آرام می خندی و من آرام می گریم
سرم را در میان بازوانت می فشاری
و من آرام می گیرم

من امشب خواب می بینم
که باران می زند بر کوچه باغ زندگیمان
من و تو مست در باران ، خرامان در نگاه باد ، می رقصیم و می خوانیم

من امشب خواب می بینم
که تو امشب به دستانم امید و آرزو آری
و چشمانم بشویی از غبار غم
و در قلبم محبت ها بیفشانی

ولی افسوس خوابم من

صدای صبح می آید
و من آرام می میرم
تو را در خواب می بینم
که بر گورم نشستی ، ناله سر دادی
صدایم می کنی برگرد

ولی افسوس خوابم من

"Fati"
85/09/19


Friday, December 01, 2006

در فراق یار



لحظه هایی که برایت خواندم
شعری از عشق و ترنم در باد
آه افسوس که خشکید و گذشت
نامه هایم همگی رفت به باد

شعر من از شب مهتابی بود
دفترم عطر گل مریم داشت
برگ های گل مریم هم ریخت
در دلم حسرت یک مرهم کاشت

هر شب از پشت نگاهی عاشق
دل به چشمان سیاهت بستم
ولی امشب که نگاهت پژمرد
زندگی گشت خزان در دستم

گفته بودم که پس از رفتن تو
دل به آواز قناری بندم
ولی افسوس قناری هم مرد
و من از زندگیم می خندم

حال بر روی دلم از هر سو
همه پنجره ها بسته شده
شعر و آهنگ شبانگاهی من
از غم و گریه من خسته شده

راز چشمان سیاهت باید
برود از بر من ، دور شود
یا که افسانه عاشق شدنم
خفته در دامن این گور شود

می روم سوی دیاری دیگر
یاد تو در دل من می ماند
تا سحرگاه فراموشی عشق
هر دو چشمم ز غمت می نالد


"Fati"
85/09/10