Thursday, September 12, 2013

خیانت


تو یک اتفاق مبهمی
یک خاطره شیرین
یک رویا که با هیچ چیز قابل مقایسه نیست
تو همه چیز بودی
و من می خواستم تمام تو را با دیگری تغییر دهم
تمام تو را با دیگری فراموش کنم

و امروز جدا از همه ی این ها
دستان دیگری را جایگزین تو کردم

آرام مرا در آغوش گرفت
آرام مرا در آغوش گرفتی

همه چیز محو بود
همه چیز تو بودی
من امروز تو را لمس کردم
تو در تک تک لحظه ها بودی
با نام تو صدایش می کردم

وقتی مرا بوسید
شک نکردم که برگشته ای
با انگشتانت موهایم را به بازی گرفته بودی
اتاق از عطر تو پر بود
هوا برای نفس کشیدن کم بود
تو فریاد می کشیدی دوستت دارم

حالا
هیچ کس اینجا نیست
دستانم بوی خیانت می دهند
خانه بوی خیانت می دهد
تو خیلی وقت است رفته ای

و دل من
دل کوچکم زار زار می گرید
هیچ کس را نمی خواهد
برای فراموش کردن تو هیچ چاره ای وجود ندارد
تو فراموش نمی شوی
تو حتی کمرنگ هم نمی شوی
زمان می گذرد و من هر روز بیشتر دوستت دارم

دلم بی تابانه می خواهدت
کاش یک روز
مثل همین روزهای ابری
برمی گشتی
و زندگی تمام می شد


Fati
اول شهریور‌ ۱۳۹۲