Monday, December 24, 2007

نیمه شب مست به بالین من آمد بنشست



جهان ز باده من مست و من ز بوی تو مست
ز طــره طــره زلـفت دلـم رمـیـده ز دسـت

لب تــو لعل فشــان و نـوای تو چـون نـی
کمـان ابـرویـت انــدر کمین جانـــان است

دلــم ذکــات جـمــال تـــو را طـلـب دارد
که غنچه ای و صدت عندلیب باده پرست

درون مجلس مـا گـو به شمع خامـش بـاد
که جمع گشته ز انوار تو کنون سر مست

بگـــو به یــار که نـازش ، نیــاز ما باشــد
که از نیاز تو صوفی شده پیاله به دست

قـدح قـدح ز بـر یـار درد خــواهـم بــرد
اگر چه یار بدستش سبوی ما بشکست

درون خانقاه و خرابات گشته ام ساقی
جهان ز باده من مست و من ز بوی تو مست


Fati
86/9/27



Saturday, December 15, 2007

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم



در دل کوچک تنهایی شب
دفترم را می گشایم
آه ... خودکارم کو؟
می نویسم بر هر سطرش با اشک
نام تو
و تو در سیاهی کوچک شبهای امید من و تو
گم شدی
من به دنبال تو باز
همه جا را گشتم

آی ... ای روشن شب های سیاهم
تو کجایی اکنون؟
آی ... ای بی خبر از گریه و زاری من بی کس و تنها
تو کجایی اکنون

تو به من می گفتی
"گر چه شب تاریک است
دل قوی دار سحر نزدیک است"

پس کجاست
کو ، کو؟
شب چنان تاریک است
و سحر دور تر از هر چه که هست
وای ، ای بی خبر از تاریکی
شب من تاریک است
تو ولی مهتابی
وای ویران شده است
همه چیز
چه کنم؟
به کسی می رسد آیا اکنون فریادم؟
چه کنم؟

وای ، ای هستی من
هستی ام را بردی
آی ... با تو هستم ، با تو
تو که هستی مرا دزدیدی
نور مهتاب مرا به سیاهی نبودت
پیوند زدی

با تو هستم ، با تو
تو کجایی اکنون
دل من در طلبت زارزنان
شکوه ها سر داده

با تو هستم ، با تو
کی به شب های سیاه من تنها
رنگ نو می بخشی

با تو هستم ، با تو
کی می آیی مهتاب؟
من همین جا هستم
در کنارت شاید
نه ، در درون مشتت
که گره کرده ای و کور شدی
و نمی بینی من
در درون مشتت ، می دهم جانم را

بگشا دستانت
نور مهتاب شدن
فارغ از ظلمت شب گشتن را می خواهد
و صداقت شاید
تو صداقت داری؟
راستی ، اصلا جرٲت داری که تو مهتاب شوی؟
من ولی
منتظر می مانم
تا تو مهتاب شوی
و بتابی یک شب
در سیاهی شبم

"Fati"

Wednesday, December 05, 2007

بی خوابی




چه تفاوت دارد
تو نمی دانی من عاشق بارانم
تو دگر هیچ نمی د انی و بس