Saturday, April 28, 2007

کی خواب منو دزدید؟

دلم واسه بارون تنگ شده
واسه جاده
واسه گریه

راستی ، تو می دونی کی بارون می یاد؟

می دونی
اگه خدا یک کم به عقب بر می گشت ، خیلی چیزا رو جبران می کردم
نگو حالا که خیلی دیر شده ... خیلی

می خوام چشمامو ببندم و آرزوهامو توی خواب ببینم
می شه از خواب بیدارم نکنی؟
با تو هستم ..... می شنوی؟


Saturday, April 07, 2007

...و ماهی ها



سکوتی همچنان بر پاست
سکوتی همچو یک فریاد ، خفته در میان ماست
من و تو در کنار رودی از انبوه پاکی ها
و چشمامان شده خیره به ماهی ها

...و ماهی ها
دو ماهی در دل مهتاب ، رقصان گشته و بی تاب
تا صبح سپیده در کنار هم و فارغ از خیال و غم
به سوی مهربانی کرده اند پرواز
میان یک هزاران غم ، به شادی می کنند آواز

و آن بالا
نگاه تیره خورشید بر دستان ماهی ها
و می خواهد ببندد راه هایی را

چرا؟ شاید که او تنهاست ، در قلبش کنون آتشکده برپاست

و می تابد ، بدان سان تا بخشکاند
و ماهی ها بسوزاند

...و ماهی ها
دو ماهی در سیاهی ِ نگاه صبح
می میرند و شاید آرزوی آب دریا را درون خواب می بینند

نگاه صبح می خندد و چشم آرام می بندد

سکوتی همچنان برپاست
سکوتی همچو یک فریاد ، اینجا در میان ماست
من و تو خسته از تکرار تاریک سیاهی ها
و چشمامان شده خیره به آن مرداب ماهی ها

...و ماهی ها

"Fati"
86/01/18