Saturday, July 29, 2006

رنگ زندگی



اینا درد دل بود
اگه فکر می کنید فاطی بازم چرت نوشته ، مجبور نیستید بخونید




دلم واسه سیاهی شب تنگ شده
دلم واسه یه ذره بی احساسی تنگ شده
دوست دارم مثل بقیه باشم
مثل همه اونایی که راحت نمی بخشن
مثل همه اونایی که خدا یه تیکه سنگ هم تو دلشون گذاشته

اصلا دلم گرفته
من نمی دونم چرا دستت رو تو عسل کنی بذاری دهن بعضی ها گازت می گیرن
من نمی دونم بعضی ها چرا تحت شرایط مختلف به کلی همه چیزو فراموش می کنن
دوست دارم داد بزنم
خیلی دلم گرفته
من نمی دونم چه جوری به خودمون اجازه می دیم با احساس دیگرون بازی کنیم

تورو خدا یکی اینارو به منم یاد بده
چه جوری می شه؟
نمی گم من خوبما ، ولی هیچ وقت راضی به ناراحتی هیشکی نیستم
خیلی دلم گرفته

آخه چه جوری؟
چه جوری این همه بی محبتی
چه جوری این همه سنگ
چه جوری این همه بی احساس
بابا دلم داره می ترکه
مردم از بس شعر گفتم و هیشکی نفهمید چه مرگمه
دوست دارم برم تو یه بیابوون فقط داد بزنم
خدایا
دلم گرفته
هیشکی تو زندگی به درد آدم نمی خوره
نمی دونم چرا اینا تو سرم فرو نمی ره
خستمه
خستمه
یه ذره اراده می خوام
یه ذره اراده تا به خیلی از آدم ها خیلی چیزا رو ثابت کنم
فقط یه ذره
نمی دونم چرا نیست
اصلا نمی دونم چرا این همه مهربوون شدم
حالم از خودم به هم می خوره
از خودم خسته شدم
خسته شدم

No comments: