Sunday, July 02, 2006

این تمام احساسم بود



سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است



سلام
یادم باشد امروز باز به تو سلام کنم
سلام
می شناسی؟
چندین بار است در
پس این کوچه ها سلامت کرده ام
می شناسی؟
همان رهگذر تنها
همان که روزی با روی باز به او سلام کردی
نمی دانم چرا دگر سلامم را جواب نمی دهی؟
ولی من باز هر صبح بعد از یک جدال سخت
به رویت لبخند می زنم
و به تو می گویم
سلام
چه حس سختی است
که من برایت غریبم
چه حس تلخی است که سلامم دگر هیچ معنایی ندارد
نمی دانم شب چه از من ربود؟
تورا؟
شاید خودم را از خودم ربود
و تو می روی
من می خندم
شاید روزی با تمام آرزوهایم
بمیرم
و تو بر سر مزارم گل بیاوری
گریه کنی
سلام
مرا می شناسی؟
همان که به امید سلامت چندین بار در خم کوچه منتظرت ماند
می شناسی؟
همان که شب ها به امید صبح ، و شاید به امید تو اشک ریخت
همان که خواب خوشش هیچ شبی بی اشک معنا نداشت
مرا می شناسی؟
همان که با امید حضور تو وجودش کمرنگ شد
و با یاد تو مرد
و شاید در آرزوی تو
می دانم که نمی شناسی

"Fati"


سلامم را تو پاسخ گوی

No comments: