Tuesday, November 22, 2005

چه کسی آفتاب را دزدید؟



می بینی
بازم امروز داره بارون می یاد
چه قد از بارون می ترسم

نترس عزیزم
من پیشت هستم


می بینی
بازم امروز نمی تونم جلوی خودم بگیرم
بازم دلم گریه می خواد
این هوا اشک منو در می یاره

اشکال نداره
گریه کن عزیزم
من پیشت هستم


می بینی
بازم امروز تو قلبم یه صدا می یاد
نمی دونم چیه؟ولی من نمی تونم بفهممش
می بینی،حتی نمی تونم واسه قلبم کاری کنم

ناراحت نشو
من آرومش می کنم
من پیشت هستم


می بینی
باز امروز یادم رفت تمام غم من همین یکی نیست
یادم رفت چه قدر خسته ام
یادم رفت دو شب می شه که خواب ندیدم

بی خیال غم
همه غمات واسه خودم
من پیشت هستم


می بینی
بازم امروز یادم رفت به گلدونت آب بدم
دو روزه آب نخورده
طفلی تشنه است
نکنه بمیره؟

صبور باش خانومم
خودم می رم آبش می دم
من پیشت هستم


فکر می کنی تا کی می تونم بودنت رو تحمل کنم؟چرا تنهام نمی ذاری؟
من می خوام با گلدونم تنها باشم
من می خوام با غمام ، قلبم ، اشکم و بارون تنها باشم
می خوام دیگه پیشم نباشی
می خوام خودم باشم....همون که بودم و حالا نیستم
همون که تو بارون می خندید و شاد بود نه اینی که تو بارون گریه می کنه
چرا هر روز صداتو می شنوم؟چرا هر روز می بینمت؟
اگه بهت بگم ازت بدم می یاد دست از سرم بر می داری؟

باشه عزیزم
تو خودتو اذیت نکن،تو خودتو زجر نده
من می رم

ولی بدون با اینکه فکر می کنی عوض شدی
ولی واسه من هنوز همونی

و من پیشت هستم


"Fati"

No comments: