Saturday, March 29, 2008

آن دختر رفت



شب دلتنگ شده براي من و تو
.
.
.
دلهره هاي بي كسي را بايد يك روز از همين پنجره بيرون ريخت
.
.
.
مي دانم كه نمي داني
و
مي داني كه مي دانم
و
نمي داني كه هيچ نمي داني
.
.
.
ما آدم ها بايد ياد بگيريم كه هميشه آدم هاي احمقي هستند كه دوستمان دارند و ما نبايد حتي برايشان پشيزي هم ارزش قائل باشيم
.
.
.
شايد شب هم من و تو را فراموش كرده است
.
.
.
يك سال ديگر هم گذشت و هيچ تغييري رخ نداده
همه همانيم كه بوديم
يكدل
يكرنگ
دروغگو
پست
بي ارزش
دلتنگ
خوشحال
غمگين
پر توقع
سنگدل
مهربان
بيا خوب تر باشيم ، حتي بهتر از ديروز
.
.
.
آيا كسي تا به حال با احساسات شما هم بازي كرده؟
لطفا در اين بازي گل نخوريد
سعي كنيد هميشه گل بزنيد
مي دانم سخت است
.
.
.
خداحافظ زندگي
احساس مي كنم كسي پشت در مرا صدا مي كند
دعوتش ، دعوت به رفتن است
.
.
.
چند شب است خواب هاي بد و كابوس هاي ترسناك ديوانه ام كرده اند
مي ترسم
از مرگ مي ترسم
.
.
.
سايه هاي مرا از روي ديوار محو كن
من سايه نمي خواهم
بال مي خواهم تا پرواز كنم
به سوي ابديت

No comments: