Friday, December 29, 2006

می دانی؟می بینی؟



راستی .... گفته بودم عاشق بارانم؟
وقت باران زدن و گریه ابر ، ابر من نیز مثال دلبر گمشدهای می نالد

راستی .... گفته بودم عاشق دریایم؟
عاشق دریایم و دلم را یک روز به نگاه تشنه دریایت خواهم داد

تاکنون دیده ای ار دیدن گلبرگ گل قرمز ناز صورتم می خندد؟
عاشق پرپر هر گل هستم که به رنگ سرخ است

وقت روئیدن یک دانه ز خاک قلب من را دیدی؟
زندگی می بخشد رویش دانه ز خاک به صدای قلبم

تا کنون دیده ای از عشق فراری باشم؟
عشق همچون خونی در رگم می جوشد و تو را می خواند

تا کنون دیده ای با ناله باد دل من زار زند؟
دل من هر روز در ناله باد اشک ها می ریزد

هیچ می دانستی همدمم یک جغد است؟
جغد پیری هر شب تا سحر با دل من می خواند

راستی .... ماهی تنگ بلورم دیدی؟
روز و شب چشمش را به دو دستم خیره و دلش دریا را می خواند
گاه می اندیشم چه سیاه است دلم که دلش را به اسیری بردم
گاه می اندیشم چه سپید است دلت که دلم را به اسیری بردی

دیده ای وقت خزان دلگیرم؟
مرگ را می بینم و جدایی از تو

راستی
می دانی؟
می بینی؟


"Fati"
85/09/25

No comments: