Saturday, December 31, 2005

واقعی نیست ولی واقعیت داره



می خوام واسط یه داستان تعریف کنم
می دونم نیستی
می دونم نمی شنوی...ولی واسط تعریف می کنم
یادته یه روز قرار شد یه جاده رو دوتایی با هم دنبال کنیم.....یادته؟
چه جاده سبزی بود....چه جاده قشنگی
همین که می تونستم گرمی دستاتو احساس کنم خودش یه دنیا بود واسم
من و تو .. تو یه جاده سبز ... و فقط علاقه و دوست داشتنمون بود که ما رو بهم پیوند داده بود
به یه دوراهی رسیدیم....یه دوراهی که از همون دوردست ها با دیدنش ترسیدم
کنارش یه دشت قشنگ بود ، پر از گلای شقایق
ازت خواستم منتظر بمونی تا برم واسط یه دسته گل سرخ بچینم
می خواستم یه تاج سرخ رو سرت بذارم
می خواستم وقتی گل ها رو بهت می دم اونقدر نگام کنی که
دویدم به طرف دشت....می خواستم از اون آخر آخرا واسط گل بچینم
دویدم....دویدم....رسیدم آخر دشت
هر چی گل شقایق بود چیدم و برگشتم
وقتی برگشتم شب بود
سر دوراهی هیشکی نبود
اشکام در اومد...گریم گرفت...زار زدم
داشت بارون می یومد...تو نبودی
خدایا از کدوم راه برم؟
یعنی چی؟چرا نیستی؟
رفتم سمت راست...غافل از اینکه تو از این طرف نرفتی
تا آخر آخرش رفتم....تموم شد...دیگه جاده نبود...کاش بودی
اگه بودی می شد یه فکری کرد ... می شد برگشت یا شایدم همون جا موند
می شد یه کلبه ساخت و موند...می شد بازم گرمی نگاهتو احساس کرد
ولی حالا بدون تو...
اینجا داره برف می یاد...هوا سرده...هوا تاریکه
و آخر جاده ای که من انتخاب کردم یه دره
می خوام برگردم
برم جاده سمت چپ...می دونم پر از دوراهیه ... ولی من دنبالت می گردم

می دونی ، هیچ وقت فکر نکردم یه دسته گل منو از تو جدا کنه
همیشه فکر می کردم همین گلها هستن که احساس منو به تو می گن
همین گل های زیبا هستن که باعث می شن یه ربع تو عمق نگاه همدیگه غرق شیم
ولی حالا باعث شدن تو نباشی
اگه یه روز ببینمت کلی سوال ازت دارم
چرا منتظرم نموندی؟
چرا تنهام گذاشتی اونم تو جاده ای که دوتایی شروع کردیم؟
چرا نگفتی برگردیم اگه می خواستی بری؟
چرا رفتی؟
چرا؟چرا؟چرا؟
اگه یه روز دیدمت واسه همه سوالام جواب می خوام
واسه همشون
می دونم اون روز دور نیست
می دونم گل ها با اینکه عشق منو به تو می رسونن هیچ وقت اجازه ندارن ما دوتا رو از هم بگیرن
می دونم یه روز پیدات می کنم و اونوقته که هیچ وقت به گلا اجازه نمی دم تو رو از من بگیرن
اون روز دور نیست
یه روز می یاد

"Fati"

No comments: