Monday, August 22, 2005

شاید



موقع خدافظی حتی حاظر نشد بهم بگه دلش واسم تنگ شده
شاید نمی دونه
شاید نمی دونست
شاید کسی بهش نگفته
شاید دیگه هیچ وقت نگه
شاید نمی دونه که دلش تنگ شده
شاید هیچ وقت دیگه دلش واسم تنگ نشه
شاید نمی دونه دارم می رم و شاید دیگه هیچ وقت نیام
شایدم گذاشته سر فرصت سفره دلشو پیشم باز کنه و زار زار گریه کنه
موقع خدافظی حتی حاظر نشد بهم بگه دلش واسم تنگ شده
و اگه رفتم دلش واسم تنگ می شه
شاید صدام عذابش می داد
شاید نگام عذابش می داد
فرار کرد،رفت
فک کنم همه شور و اشتیاقش تموم شده
چون سرد بود،مثل همیشه نبود
نمی دونم...شاید از من بدش می یاد
ولی من
من
من
من
من
من
...

No comments: