Friday, July 01, 2005

Rain



باران می بارد
در سایه درخت بید
تنها نشسته ، او نیز می بارد
نم نم باران وجودش را
از احساس ابر و تیرگی سایه بید
تر می کند
او نیز می بارد
به یاد می آورد هر آنچه که فراموش شد
حال بی هیچ احساسی
در زیر خش خش برگ ها
ناله سر داده بود
به دنبال سادگی و پاکی گذشته اش می گشت
نتوانست پیدایش کند
به دنبال احساسش می گشت
خاطراتش
به دنبال نوشته هایش
خدایا...باران همه را شسته
او نیز می بارد
و به سوی قبرستان خاطراتش می رود
به یاد کودکیش می افتد
به یاد احساس پاک کودکانه
به یاد بازیهای بی ریای کودکانه
به یاد احساسی که دیگر پاک نیست
به یاد معصومیت هایی که غرق ریاست
پس می بارد
که شاید باران اشکش
وجود سنگ و پلیدش را بشوید
پس می بارد
که شاید غبار ریا ونا پاکیش
از چشمانش فرو ریزد
پس می بارد
تا شاید این بار نیز
خود را به بازی گیرد
و
باز به خود دروغ گوید

"Fati"

No comments: