Monday, June 13, 2005

شونه می خوام



غربت سیاه چشمانم
دیشب در امتداد باران سیل آسای اشکم
غرق شد
و درد احساسم
که تا صبح خواب از چشمانم ربوده بود
با صدای خورشید به پایان رسید
حسادتم فرو کشید
همه چی تموم شد
به همین سادگی
با یک بیت شعر
با یه حس
با چند تا قطره اشک ، نه ، با یه دریا اشک
با یه عمر خوشبختی
و شاید از این به بعد

می خوام سرم رو، رو شونه های یه آدم بذارم
و فقط گریه کنم
می خوام زار بزنم
کی بهم شونه می ده؟؟
کی دست تو موهام می کشه و می گه فاطی آروم باش
یکی داوطلب شه
دلم پوسید
دارم آتیش می گیرم

بابا یکی کمکم کنه
خستم
می خوام برم
حسووودم
قلبم درد می کنه
چرا هیشکی صدامو نمی شنوه
از این بلندتر نمی تونم فریاد بزنم
خدا...باز منو یادت رفت
خدا...برم با کی درد دل کنم
خدا خسته ام
خدا
دارم می سوزم
انگار آتیش ریختن به جونم
تو که آخر همه چیز و می دونی چرا این کارو با من کردی
خدا..من چی کار کردم که اینجوری حالمو گرفتی
خوب جواب بده دبگه

دلم واسه حافظ تنگ شده
واسه درویش
واسه درد دل های دوستانه
واسه قهر و آشتی
واسه 2 سال محبت صادقانه

خدا دلم پوسید
دچار کمبود محبت شدم
محبت های بدنم تموم شده
الان فقط یه شونه می خوام که آرومم کنه

No comments: