Sunday, July 13, 2008

سكوت تنهايي


چشمانم را غبار مي گيرد ، غبار سر درگمي
از عدم مي آيم ، خنده مي شوم ، مي بارم و خواهم رفت
ترانه خواهم سرود براي احساس بي كران مفهوم زندگي
و غزل خواهم گفت براي پندار بي احساس تو
فرشته ها مي آيند
دستانم را مي گيرند و من قاه قاه مي خندم
در سماع خواهم رقصيد
مي مي نوشم
مست مي شوم
و دروغ مي گويم و شايد راست

غبار وجودت در چشمانم شعله مي كشد
و من تشعشع احساست را مي بلعم و سر خوش از وجودت مي درخشم

بر تار دلم زخمه مي زند
نغمه مي شوم ، فرياد مي زنم نوايت را
دلنواز تر از صداي باران مي نالم
بوسه نگاهت غنچه نشكفته احساسم را مي روياند و صدف هاي ريز را بر روي گونه هايم مي لغزاند
مي بارم ، خيلي آرام تر از نسيم خيالت
مي رويم همچون گل مهتاب در سياهي باغ خاطراتت
به حرمت بودنت امشب براي باغچه گل يخ جشن مي گيرم

مي مي نوشم
مست مي شوم
مي رقصم و فقط راست مي گويم
عقربه ساعت مي چرخد و مي خندد
باد زوزه مي كشد
سايه ات در تنهايي خيالم مي رقصد و تابلو احساسم را خط خطي مي كند
تهي مي شوم از هستي پست جسم تنهايم
بال مي گيرم ، پر پر مي زنم و قاه قاه مي خندم
و باز از دل قطره اي اشك خواهم روييد
واژه هاي غم را از دفترم مي شويم
و جرعه اي اميد بر صفحاتش مي پاشم
آرام مي خندم ، مي رقصم
كلمات را از سهراب و جمله ها را از دفتر سيمين مي دزدم
و شعر سكوت تنهايي را به يادت مي نويسم

"fati"
1387/4/23

No comments: