نمی دانم وجودم از چه سرشار شد که هر روز زیر لب
برایت شعری سرودم
نمی دانم چه هستی و که هستی
حتی نمی دانم از دیار منی یا از دیاری آسمانی آمده ای
این نیز تقدیم به تو باد
به تو که از سنگ فرش زمین و چتر آسمان مهربان تر می پندارمت
به تو که از عظمت دریا عظیم تر می خوانمت
به تو که از صدای باران نیز زیباتر می شنومت
در هوای مستی و باران
در نوای کوچ با یاران
در غزل ، در شعر ، در مستی
در وجود عالم هستی
در دوبیتی ، مثنوی ، عرفان
در خیالِ مستِ جانِ جان
در ستایش ، عشق ، در فریاد
در سکوتی رفته از هر یاد
در نیاز و ناز ، در باده
کز رخِ سیمین بری زاده
من تو را می خوانمت ای دوست
مهربان ، این مظهرت نیکوست
عالمی از یادت عنبر بوست
لطف تو آرامش هر کوست
"Fati"
No comments:
Post a Comment