در جستجوی یک رویا باز آمدم به سویت
روییای من آبی
تو از جنسِ سنگ
من پر ِ پرستو
تو شیشه ای نشکن از جنس باد
در های و هوی مستانه ات
همچو ستاره ای پناه بردم به پشت ابر
نمی دانم این ابرک چرا دگر از روی
صورتِ ستاره گونه ام کنار نرفت
ماندم...و باز
های وهوی باد وحشی
ابرک را به کناری برد
ستاره در وجودم خندید
و نمی دانم این بار
از های و هوی مستانه ات
به کجا پناه ببرم
..............
شاید یه شب تا صبح واسه چیزایی
که دیگه هیچ وقت نیست گریه کنید
دیگه هیچ وقت اون آرامش ، بعد از کلی ترس ، وجود نداره
و دیگه هیج جایی نیست که سرم رو بذارم و واسه
چند دقیقه آروم شم....همش خیاله
No comments:
Post a Comment