Thursday, January 13, 2005

no title



به مجنون گفت روزی عیب جویی
که پیدا کن به از لیلی نکویی
که لیلی گر چه در چشم تو حوری است
به هر حسنی ز حسن او نکویی است
ز حرف عیب جو مجنون بر آشفت
در آن آشفتگی خندان شد و گفت
اگر در دیده مجنون نشینی
به غیر از خوبی لیلی نبینی
تو کی دانی که لیلی چون نکویی است
کزو چشمت همین بر زلف و رویی است
تو قد بینی و مجنون جلوه ناز
تو چشم و او نگاه ناوک انداز
تو مو بینی و مجنون پیچش مو
تو ابرو،او اشارت های ابرو
دل مجنون ز شکّر خنده ، خون است
تو لب می بینی و دندان که چون است
کسی کاو را تو لیلی کرده ای نام
نه آن لیلی است کز من برده آرام
وحشی بافقی


چه حس بدی...اون کسی رو که شما یه جور خوب و محشر می بینید بقیه فقط یه آدم عادی
می بینند...اصلا نتونستم احساسم رو بیان کنم...ولی فکر کنم این شعر همه چیز رو گفته


No comments: