سکوتی همچنان بر پاست
سکوتی همچو یک فریاد ، خفته در میان ماست
من و تو در کنار رودی از انبوه پاکی ها
و چشمامان شده خیره به ماهی ها
...و ماهی ها
دو ماهی در دل مهتاب ، رقصان گشته و بی تاب
تا صبح سپیده در کنار هم و فارغ از خیال و غم
به سوی مهربانی کرده اند پرواز
میان یک هزاران غم ، به شادی می کنند آواز
و آن بالا
نگاه تیره خورشید بر دستان ماهی ها
و می خواهد ببندد راه هایی را
چرا؟ شاید که او تنهاست ، در قلبش کنون آتشکده برپاست
و می تابد ، بدان سان تا بخشکاند
و ماهی ها بسوزاند
...و ماهی ها
دو ماهی در سیاهی ِ نگاه صبح
می میرند و شاید آرزوی آب دریا را درون خواب می بینند
نگاه صبح می خندد و چشم آرام می بندد
سکوتی همچنان برپاست
سکوتی همچو یک فریاد ، اینجا در میان ماست
من و تو خسته از تکرار تاریک سیاهی ها
و چشمامان شده خیره به آن مرداب ماهی ها
...و ماهی ها
"Fati"
86/01/18
No comments:
Post a Comment