هزاران شب دلم
در حسرت چشمان تو بارید
و
تو حتی ندیدی ذره ای احساس و آهم را
هزاران صبح چشمم
با صدای زنگ چشمانت
به پا خیزید
و
تو حتی ندیدی ناله های گاه گاهم را
هزاران نت نوشتم
از غمت ، از دوریت
میزان به میزان اشک باریدم
ولی تو کشته بودی انتظارم را
هزاران راه رفتم
تا که باز آیی ، بیایی
قلب من تنهاست
برگردی
ولی تو بسته بودی هر در بازی و راهم را
هزاران چشم گشتم
خیره گشتم بر سر راهت
نگاهم غرق احساست
نیازم ماه گشت و بر سرت تابید
ولی تو خط زدی چشمان من ، فانوس و ماهم را
هزاران درد دل کردم
درون هر ورق خطی نوشتم
گفتمت آرام رازم را
شنیدی و ندیدی من نمی دانم
ولی تو سنگ گشتی و ندیدی اشک و آهم را
فرارم را
قرارم را
نگاه انتظارم را
"Fati"
No comments:
Post a Comment