موقع خدافظی حتی حاظر نشد بهم بگه دلش واسم تنگ شده
شاید نمی دونه
شاید نمی دونست
شاید کسی بهش نگفته
شاید دیگه هیچ وقت نگه
شاید نمی دونه که دلش تنگ شده
شاید هیچ وقت دیگه دلش واسم تنگ نشه
شاید نمی دونه دارم می رم و شاید دیگه هیچ وقت نیام
شایدم گذاشته سر فرصت سفره دلشو پیشم باز کنه و زار زار گریه کنه
موقع خدافظی حتی حاظر نشد بهم بگه دلش واسم تنگ شده
و اگه رفتم دلش واسم تنگ می شه
شاید صدام عذابش می داد
شاید نگام عذابش می داد
فرار کرد،رفت
فک کنم همه شور و اشتیاقش تموم شده
چون سرد بود،مثل همیشه نبود
نمی دونم...شاید از من بدش می یاد
ولی من
من
من
من
من
من
...
No comments:
Post a Comment