Saturday, April 22, 2006

حالا بازم برو عالم رو خبر کن




مرغکی دیدم سراپا گشته بود از داد و قال
عالمی را جار می زد بی هوا با هر دو بال

لحظه ای بگذشت و تخم خود به عالم رو نمود
من ندانم قیل و قالش بهر تخمش داشت سود

مرغ را در تخم کردت شبه ای با آدم است
آدمی در کوس رسوایی نشان عالم است

آدمی خواهد که چون هر مشکلش لحظه بود
زان حکایت هر کسی را آن زمان مزه بود

پس چو مرغان می کند او قیل و قال
بهر مشکل از همه پرسد ز آرامش سوال

ای عزیزان مشکل انسان ز بهر خود بود
داد و فریادش در عالم هرزه و بیخود بود

آن کسانی را که نامش دوست خوانی آن زمان
شایدت خنجر زند از پشت در دیگر زمان

پس ز سرت هیچ کس را محرم و مادر نبین
سر تو بهر خودت باشد ، بشو آن را امین

"Fati"

Wednesday, April 19, 2006

تا به کجا ، تا به کی؟



برکه های بی آب
جنگلی خشکیده
آفتابی خاموش
حسرت ذره ای از آب زلال
حسرت قطره ای از لطف و صفا
مهربانی گم شد
دره ها طوفان شد
آب دریا خشکید
خانه ها خاکستر
شاخه گل پژمرد

شاید آمد روزی
آمد و مهمان شد
قلب من تاریک است
نور مهتاب کجاست؟

شاید آمد روزی
پشت پرچین خیال
پشت حوض ماهی
پشت خاکستری شعر سکوت
ناله سر داد بیا
آمد و مهمان شد
قلب من تاریک است
روشنایی ها کو؟

شاید آمد روزی
با سبدها گل سرخ
با نگینی الماس
تاج شاهی ، گل یاس

شاید آمد روزی
با دلی پر ز امید
با نگاهی مبهوت
با صدایی خاموش
قلب من تاریک است

او دگر نیست خیال
او کلامی مرده است
او نمی آید باز
می رود
می رود سوی دگر
راه ما نیست یکی
و منم سوی دگر خواهم رفت

"Fati"

دیروز رفتم مثنوی معنوی خریدم


Monday, April 10, 2006

یه انتظار پوچ



هر وقت دلت برام تنگ شد بیا کنار پنجره
هر وقت دلت برام تنگ شد آروم آروم تو قلبت صدام کن
هر وقت دلت برام تنگ شد برو و به گل های باغچه آب بده
هر وقت دلت برام تنگ شد هق هق گریهاتو بده به دست باد تا به گوش من برسونه
هر وقت دلت برام تنگ شد تو خواب بیا دنبالم
هر وقت دلت برام تنگ شد یه چتر رو سرت بگیر و برو زیر بارون
هر وقت دلت برام تنگ شد یه نگاه به قاب عکس خالی که توی طاقچه است بنداز
هر وقت دلت برام تنگ شد با یه بوسه لحظه هاتو شیرین کن
هر وقت دلت برام تنگ شد باز به یادم بخون
هر وقت دلت برام تنگ شد ستاره ها رو بشمار ، منم دارم نگاشون می کنم
هر وقت دلت برام تنگ شد بدون یکی هست که همیشه برا دلتنگیات یه شونه داره
هر وقت دلت برام تنگ شد بدون یکی هست که همیشه صداهای قلبتو می شنوه
هر وقت دلت برام تنگ شد بدون دل من تنگ تره
هر وقت دلت برام تنگ شد بدون بازم راز نگاهامون گم شده
هر وقت دلت برام تنگ شد بدون بازم صدات کردم
هر وقت دلت برام تنگ شد بدون خیلی دوست دارم ... خیلی
هر وقت دلت برام تنگ شد برگرد به خیلی دورترا ، به یه دشت سبز ، به بارون ، به یه بهونه واسه زندگی

اون وقته که می فهمی من چند ساله که دلتنگتم

"Fati"

Saturday, April 08, 2006

آغازی نو



نمی دانم وجودم از چه سرشار شد که هر روز زیر لب
برایت شعری سرودم
نمی دانم چه هستی و که هستی
حتی نمی دانم از دیار منی یا از دیاری آسمانی آمده ای
این نیز تقدیم به تو باد
به تو که از سنگ فرش زمین و چتر آسمان مهربان تر می پندارمت
به تو که از عظمت دریا عظیم تر می خوانمت
به تو که از صدای باران نیز زیباتر می شنومت





در هوای مستی و باران
در نوای کوچ با یاران

در غزل ، در شعر ، در مستی
در وجود عالم هستی

در دوبیتی ، مثنوی ، عرفان
در خیالِ مستِ جانِ جان

در ستایش ، عشق ، در فریاد
در سکوتی رفته از هر یاد

در نیاز و ناز ، در باده
کز رخِ سیمین بری زاده

من تو را می خوانمت ای دوست
مهربان ، این مظهرت نیکوست
عالمی از یادت عنبر بوست
لطف تو آرامش هر کوست


"Fati"