Sunday, October 31, 2004

مرخصی



سلام
خوب با اجازتون اومدم مدت 2 ماه از حضورتون
مرخصی بگیرم......آخه بیست و هفتم آذر ماه
کنکور دارم......واسم دعا کنید
اگه قبول شم خیلی خوب میشه
خلاصه خیلی واسم دعا کنید

Wednesday, October 27, 2004

salam



دل من دیر زمانی است که می پندارد
دوستی نیز گلی است
مثل نیلوفر و یاس
ساقه ترد وظریفی دارد

------------------------------------
یادمان باشد اگر گل چیدیم
برگ و خار و گل وگلبرگ همه
همسایه دیوار به دیوار همند

-----------------------------------
آه افسوس که در برقه ات
شادمانه در دل گریستم

--------------------------------------
تو تنها می روی
بی من
برای من
بهایم چیست؟؟؟
اشک می ریزم
بیا
برگرد
پیش من

----------------------------------------

امروز صبح باز قلبم بهم دروغ گفت
گفت دیگه دوست نداره
هرچی بهش التماس کردم
بهم گفت تو جوونی ، نمی فهمی
گفتم ولی من دوسش دارم
گفت:اون چی؟؟؟اون که تورو نمی خواد
قسمش دادم
گفته می ذاره دو سه روزی فک کنم
شاید راست بگه

--------------------------------------

شاید تو یه جدال سخت با سرنوست
با پوز زمین بخوری
-----------------------------------------

دیگه خستم
فردا صبح می رم دادگاه تقاضای طلاق میدم
:عزیزم من دوست دارم
دیر گفتی

---------------------------------------------

بعضی وقتا یه عزیزم گفتن به یکی
از صد تا فحش هم بدتره
من امروز شنیدم

-----------------------------------------

من بهت کمک می کنم
ولی درست لحظه ای که می خوامت
می ری
از زندگی بدم می یاد
وقتی می ری سبزه ها رو له نکن
من با اشکام آبشون دادم

-----------------------------------------

اگه توقع یک لحظه دیدنت خودخواهیه
من خودخواه ترینم



Tuesday, October 26, 2004

GOD



God is not going to ask me how much I made.
He will ask me how much I gave.

God will not ask me about the size of my house.
He will ask me did I invite Him in.

God will not ask me about the elegance of the neighborhood.
He will ask me how I treated my neighbor.

God will not ask me what kind of car I drove.
He will ask me did I give those with no car a ride.

God will not ask me about the beauty of my wife.
He will ask me did I treat her with love.

God will not ask me about the style of my clothes.
He will ask me did I help clothe others.

God will not ask me the size of my bank account.
He will ask me how much is in my heavenly account.

God will not ask me how many children I fathered.
He will ask me if I was a good father to my children.

God will not ask me did I achieve fame.
He will ask me about my reputation.

God will not ask me if I traveled the world.
He will ask me did I improve the world.

God will not ask me about the troubles that I had.
He will ask me if I helped comfort the troubled.

God will not ask me if I did miracles in the name of His Son.
He will ask me if I really knew Him.

Sunday, October 24, 2004

چرا



My mother used to ask me:
"What is the most important part of the body?"

Through the years I would take a guess at what I thought was the
correct answer.

When I was younger, I thought sound was very important to us as
humans, so I said, "My ears, Mommy."
She said, "No Many people are deaf.
But you keep thinking about it and I will ask you again soon."

Several years passed before she asked me again. Since making my
first attempt, I had contemplated the correct answer. So this
time I told her, "Mommy, sight is very important to everybody,
so it must be our eyes. She looked at me and told me, "You are
learning fast, but the answer is not correct because there are
many people who are blind."

Stumped again, I continued my quest for knowledge. Over the
years, Mother asked me a couple more times and always her answer
was, "No, but you are getting smarter every year, my child."

Then last year, my grandpa died.
Everybody was hurt.
Everybody was crying.
Even my father cried.
I remember that especially because it was only the second time I
saw him cry. My Mom looked at me when it was our turn to say
our final good-bye to Grandpa.

She asked me,
"Do you know the most important body part yet, my dear?"

I was shocked when she asked me this now.
I always thought this was a game between her and me.
She saw the confusion on my face and told me,
"This question is very important.
It shows that you have really lived in your life.

For every body part you gave me in the past, I have told you was
wrong and I have given you an example why.
But today is the day you need to learn this important lesson."

She looked down at me as only a mother can.
I saw her eyes well up with tears. She said,

"My dear, the most important body part is your shoulder."

I asked, "Is it because it holds up my head?"
She replied, "No, it is because it can hold the head of a friend
or a loved one when they cry.

Everybody needs a shoulder to cry on sometime in life, my dear.
I only hope that you have enough love and friends that you will
always have a shoulder to cry on when you need it."

Then and there I knew the most important body part is not a
selfish one. It is sympathetic to the pain of others.

People will forget what you said...
People will forget what you did....
But people will NEVER forget how you made them feel.



Saturday, October 23, 2004

چیه مگه



دوست دارم گریه کنم ، جیغ بزنم ، داد بکشم
دوست دارم هزارتا فریاد بکشم
دوست دارم تو آسمون ابر بکشم
رو همه ستاره ها خط بکشم
دوست دارم یه کلبه تنها بکشم
واسه از دست دادنت آه بکشم
دوست دارم تنهایی رو صدا کنم
تو منو دوست نداری ، چرا باید خدا خدا خدا کنم
دوست دارم یه روز تو هم پیشم باشی
تو همیشه دوست داری بی من باشی
دوست دارم قهر کنم و برم دیگه
زندگی چیه مگه بی تو دیگه.....

Thursday, October 21, 2004

می شناسی؟؟



سلام
یادم باشد امروز باز به تو سلام کنم
سلام
می شناسی؟؟؟؟؟
چندین بار است در
پس این کوچه ها سلامت کرده ام
می شناسی؟؟؟؟؟
همان رهگذر تنها
همان که روزی با روی باز به او سلام کردی
نمی دانم چرا دگر سلامم را جواب نمی دهی؟؟؟؟؟
ولی من باز هر صبح بعد از یک جدال سخت
به رویت لبخند می زنم
و به تو می گویم
سلام
چه حس سختی است
که من برایت غریبم
چه حس تلخی است که سلامم دگر هیچ معنایی ندارد
نمی دانم شب چه از من ربود؟؟؟؟
تورا؟؟؟؟
شاید خودم را از خودم ربود
و تو می روی
من می خندم
شاید روزی با تمام آرزوهایم
بمیرم
و تو بر سر مزارم گل بیاوری
گریه کنی
سلام
مرا می شناسی؟؟؟؟؟
همان که به امید جواب سلامت چندین بار در خم کوچه منتظرت ماند
می شناسی؟؟؟؟؟
همان که شب ها به امید صبح ، و شاید به امید تو اشک ریخت
همان که خواب خوشش هیچ شبی بی اشک معنا نداشت
مرا می شناسی؟؟؟؟
همان که با امید حضور تو وجودش کمرنگ شد
و با یاد تو مرد
و شاید در آرزوی تو
می دانم که نمی شناسی

Tuesday, October 19, 2004

تصادف



دیروز بعد از تمرین
با خاله سوسکه سوار تاکسی شدیم
خلاصه
سر یه فلکه راننده اومد آرتیس بازی دراره
جناب آقای کامیون هم مستقیم اومد وسط ماشین
خلاصه ماشین با یه تکان بسیار محکم خورد به جدول
و خاله هم با کله رفت تو شیشه
منم محکم خوردم به خاله
من و خاله هم پیاده شدیم از ماشین
ولی همین که پیاده شدیم
خاله قش کردو سرشم خون اومد
زنگ زدیم آمبولانس اومد و با خاله رفتیم بیمارستان
خاله همش گریه می کرد منم گریم گرفته بود
خلاصه چون من اونجا پارتی داشتم
سریع از خاله سیتی اسکن کردن
ولی ضربه مغزی نشده بود شکر خدا
بعدشم بردنش بخش و سرشو بخیه کردن
مجبور شدن موهای خاله رو بچینن
خاله هم همش گریه می کرد
خلاصه تو این مدت الناز هم با باباش اومد
الناز هم فقط گریه می کرد
بعدشم یه سرم به خاله وصل کردن و 2 ساعت بعد مرخصش کردند
دیشب هم که بهش زنگ زدم حالش خیلی بد بووووووود
واسش دع_______________________ا کنید



Thursday, October 14, 2004

ماه عسل



دختر خاله عزیزم امروز بعد از چهار سال
با آقاشون رفتن ماه عسل
تو این چهار سال تا می یومدن برنامه ریزی کنن واسه عروسی
یکی می افتاد می مرد
اغلب هم فامیل درجه یک
آخرش هم امروز رفتن ماه عسل
یه خبر خوب دیگه
فهیمه گلی دوست عزیزم و آقا افشین هم
امروز عقد کردن
لی لی لی لی لی لی لی لی
مبارک مبارک عروسیشون مبارک
ناراحت نباشید،نوبت شما هم می شه

Monday, October 11, 2004

ذره




مهرخوبان دل و دین از همه بی پروا برد....رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد
تو مپندار که مجنون سر خود مجنون گشت....ازسمک تا به سهایش کشش لیلی برد
من به سر چشمه خورشید نه خود بردم راه....ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد
من خس بی سر و پایم که به سیل افتادم....او که می رفت مرا هم به دل دریا برد
جام صهبا ز کجا بود مگر دست که بود؟....که در این بزم بگردید و دل شیدا برد
خم ابروی تو بود و کف مینوی تو بود....که به یک جلوه ز من نام و نشان یکجا برد
خودت آموختیم مهر و خودت سوختیم....با بر افروخته رویی که قرار از ما برد
همه یاران به سر راه تو بودیم ولی....خم ابروت مرا دید و ز من یغما برد
همه دلباخته بودیم و هراسان ز غمت....همه را پشت سر انداخت ، مرا تنها برد
..........................نمی دونم از کیه........................

دیشب داشتم تست می زدم این شعرو خوندم
منم خوشم اومد نوشتمش اینجا
نوشته بود اینا همه خطاب به خداست
ولی من فکر نمی کنم

Sunday, October 10, 2004

تحقير



نباشی open mind شايد اگه
داخل يه جمع بدون اينکه کسی بخواد تحقيرت کنه تحقير شی
چرا آدما اين همه فرق می ذارن بين همديگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

Monday, October 04, 2004

رقیب



احساس می کنم یه آدمیم که هیچ کس دیگه دوسم نداره
حتی همون یه نفری که مطمئن بودم دوسم داشت
فقط تو زندگیتون هیچ وقت سعی نکنین جای کسی رو بگیرید
هیچ وقت سعی نکنید دروغ بگید
هیچ وقت سعی نکنین ..... نمی دونم
ولی الان دوست دارم بمیرم
خیلی سخته که یه رقیب جای تورو خیلی راحت تصاحب کنه
از رقیب همیشه بترس