الان خیلی دلم گرفته...دوست دارم گریه کنم...نمی دونم چرا
شب گشته سیه همچو بهاری غمگین
همچون دل من در آرزوی تو نگین
شب گشت و دگر از تو ندارم خبری
من خسته و نالان ز پس بی خبری
شب گشت و دگر نیست مرا پای عبور
حتی دگرم نیست امیدی به حضور
شب گشت و تو را با من تنها دوری
پنهان شده ام در آرزوی نوری
شب گشت و مرا برد به سویی نالان
گم شد سخنم در آن سکوت و باران
شب گشت و ندانم دگر این بازی چیست
آن سایه به دنبال من نالان کیست؟؟؟؟
می دونم تکراریه...ولی الان فقط اینو داشتم بگم
No comments:
Post a Comment