Sunday, January 16, 2005

درد دل



الان خیلی دلم گرفته...دوست دارم گریه کنم...نمی دونم چرا


شب گشته سیه همچو بهاری غمگین
همچون دل من در آرزوی تو نگین

شب گشت و دگر از تو ندارم خبری
من خسته و نالان ز پس بی خبری

شب گشت و دگر نیست مرا پای عبور
حتی دگرم نیست امیدی به حضور

شب گشت و تو را با من تنها دوری
پنهان شده ام در آرزوی نوری

شب گشت و مرا برد به سویی نالان
گم شد سخنم در آن سکوت و باران

شب گشت و ندانم دگر این بازی چیست
آن سایه به دنبال من نالان کیست؟؟؟؟


می دونم تکراریه...ولی الان فقط اینو داشتم بگم

No comments: