از جلوی کافه دریچه رد می شدم
آقای یاوری را دیدم
خودم را به نوشیدن یک لیوان چای دعوت کردم
میز شماره سه انتخابم بود
نشستم تا لیوان چای آماده شود
هیچ علاقه ای به چای نداشتم ولی آمده بودم تا چای بنوشم
چای آماده شد، با آقای یاوری گپ زدیم
وقتی رفت تا کاری را انجام دهد بی اختیار اشک در چشمانم حلقه زد
یک کاغذ برداشتم با یک روان نویس و نوشتم
چای بهانه بود
دلم برای تمام لحظاتی که روبرویم می نشستی
و به چشمانم خیره می شدی تنگ شده است
گریه ها تمام شد
هر چه آقای یاوری اصرار کرد که مهمان او باشم نپذیرفتم
حساب کردم و آمدم خانه
آقای یاوری را دیدم
خودم را به نوشیدن یک لیوان چای دعوت کردم
میز شماره سه انتخابم بود
نشستم تا لیوان چای آماده شود
هیچ علاقه ای به چای نداشتم ولی آمده بودم تا چای بنوشم
چای آماده شد، با آقای یاوری گپ زدیم
وقتی رفت تا کاری را انجام دهد بی اختیار اشک در چشمانم حلقه زد
یک کاغذ برداشتم با یک روان نویس و نوشتم
چای بهانه بود
دلم برای تمام لحظاتی که روبرویم می نشستی
و به چشمانم خیره می شدی تنگ شده است
گریه ها تمام شد
هر چه آقای یاوری اصرار کرد که مهمان او باشم نپذیرفتم
حساب کردم و آمدم خانه
No comments:
Post a Comment