دلم تنگ شده است
غرورم نمیگذارد بنویسم
غرورم نمیگذارد بگویم دلتنگم
دلتنگی هایم اشک می شود
دلتنگی هایم اشک می شود
و آرام میچکد روی سطرهایی که همه با سه نقطه تمام شده اند
غرورم نمیگذارد بگویم اینجا کسی است
که در سکوت و عمق دلتنگی هایش غرق می شود
که در سکوت و عمق دلتنگی هایش غرق می شود
غرورم نمیگذارد بگویم باور نکرده ام
باورم نمیشود که می توانم در نقش دیگری بخندم ، بخوانم ، بنویسم
این روزها من خودم نیستم
خود واقعی ام را در خاطرات یک کلبهی چوبی گذاشتم و آمدم
خود واقعی ام را در خاطرات یک کلبهی چوبی گذاشتم و آمدم
خود واقعی ام را در حسرت یک بوسه کشتم و برگشتم
هر قسمتی از "من" در گذشتهی یک حماقتِ احساسی جا ماند
حالا من تنها، اینجا نشسته ام
تکه های جا مانده از "من" را جمع می کنم و به هم می چسبانم
از هر خاطره ای
از هر روزی
از هر سلامی
....از هر پایانی
و "من" دیگری می سازم
هر قسمتی از "من" در گذشتهی یک حماقتِ احساسی جا ماند
حالا من تنها، اینجا نشسته ام
تکه های جا مانده از "من" را جمع می کنم و به هم می چسبانم
از هر خاطره ای
از هر روزی
از هر سلامی
....از هر پایانی
و "من" دیگری می سازم
باورم نمی شود این من هستم
از خود واقعی ام بیزارم